#PART_40

35 2 0
                                    

#MY_DARK_HUNTER

🚬🍷

مار سفید سه متری که مارکوس خودش از جنگلهای آمازون شکار کرد ترسناک ترین حیوونش بود

فقط خود مارکوس می تونست نزدیکش شه

قفس آهنی‌ رو زمین گذاشتن و عقب رفتن

مارکوس درش‌و باز کرد مار بزرگ با سرعت دور دستش پیچید و رفت رو شونش

هارولد : واااو عجب چیزیهههه

مارکوس : بیا جلو دایان

ولش کردن دستاش‌و با درد زمین گذاشت

_ دستام بسته بودن
مارکوس خشن گردن مارو چنگ زد

: ولی ازش لذت بردی
هارولد با لذت به بحث شون گوش می داد

دایان مشت شو زمین کوبید : آشغال روانی
توام مثل پدرتی....

نگفت پدرمون بار اولی که تا حد مرگ ازش کتک خورد فهمید این مرد فقط همخون شه نه پدرش

خشن گردنش‌و گرفتن و بردنش کنار مارکوس

جلوی پاش روی زانو افتاد
مار آروم خزید و سمتش رفت

هارولد : نیش داره؟!؟
مارکوس : اره کشنده نیست

ولی تا یک هفته مرگ‌و میاره جلو چشمات
مخصوصا اگه دیر پادزهرش‌و استفاده کنی

دایان محکم چمشاش‌و بست
لرزش دستاش غیرقابل انکار بودن

این دقیقا چیزی بود که مارکوس می خواست

صدای فیس فیس مارو شنید

خیلی نزدیک بود
نفس از سینش بیرون نیومده بود که صدای هارولدو شنید

خیلی نزدیک تر از مار دقیقا کنار گوشش بود

_ خوبه پس این‌و می برم
با سرعتی عجیب مارو از دایان دور کرد

مارکوس شوکه خیز برداشت : چه غلطی می کنی

اولین نفر بود بجز مارکوس لمسش می کرد

مار بعد چند ثانیه آروم گرفت

هارولد : گفته بودم که یکی از ماراتو می خوام
این یکی‌و می برم

🚬🍷

@rosenovelsss

لینک کانال تلگرام مون و بقیه رمانام
رمان اونجا جلوتر پارت گذاری می شه🥃☃️

MY_DARK_HUNTER🥃❌Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ