#PART_13

74 7 0
                                    

#MY_DARK_HUNTER

🚬🍷

پارچه رو باز کرد
: بشین تا وقتی برسیم صداتو نشنوم

دایان : چقدر؟!؟
بی حوصله نگاهش کرد

_ شبیه کسایی ام که بشه با پول خرید شون؟؟؟

: آره دقیقا شبیه شونی

هارولد یه تیکه پارچه تمیز ملافه رو پاره کرد و دور زخمش بست

دایان بی اراده خودشو جلو کشید

: اینجوری عفونت می کنه....

_ می ترسی بخاطر تو بمیرم؟!؟

دستاش مشت شدن : گفتم که تقصیر خودت بود

نقطه ضعف شو پیدا کرد
تکیه داد و خیره بهش لب زد

_ بلدی ببندی؟!؟ یجور که عفونت نکنه؟!؟

دایان مردد سر تکون داد : بلدم ولی اینجوری با اینا نمی شه

بذار برم ازشون جعبه کمک‌های اولیه بگیرم...

خندید و بی حوصله شکارشو نگاه کرد

_ برو...
دایان گیج و شوکه پلک زد  : برم؟؟؟

_ اوهوم برو جعبه کمک‌های اولیه رو بیار....
منم همینجا منتظرت می مونم

با مکث بلند شد دستاش از استرس می لرزیدن

جفت شون خوب می دونستن برگشتی در کار نیست

فقط اشتباه دایان این بود که فکر می کرد می تونه از دست هارولد فرار کنه

نمی دونست دقیقا وسط بازی این گرگ دیوونه گیر افتاده

می خواست تا برسن یکم سرگرم شه

از قایم موشک خوشش نمیومد

ولی دیدن دایان رنگ پریده ای که فکر می کنه گولش زده واسش جالب بود

🚬🍷

@rosenovelsss

لینک کانال تلگرام مون و بقیه رمانام
رمان اونجا جلوتر پارت گذاری می شه🥃☃️

MY_DARK_HUNTER🥃❌Donde viven las historias. Descúbrelo ahora