#MY_DARK_HUNTER
🚬🍷
عقربه ها با سرعت حرکت می کردن
چیزی به اولین ایستگاه نمونده بود
هارولد از بین دودی که اتاقو مه آلود کرده بود نگاهش کرد
: تایمت داره تموم می شه
احساس خفگی می کرد : التماس و خواهش روت اثری ندارن مگه نه؟!؟
پوزخندش غرور دایانو بیشتر له کرد
_ نمیدونم شاید داشته باش
امتحانش کن ضرری نداره شاید دلم واست سوخت گذاشتم یکم دیگه فرار کنی
بلاخره قطار تو اولین ایستگاه وایساد
هارولد بی انعطاف و خشن گردن شو چنگ زد
دایان با زور ناله شو قورت داد
: بازی دیگه بسه
وقتشه بری خونه
داداش بزرگه منتظرتهبی توجه به نگاه متعجب بقیه از قطار بیرون رفتن
بازوشو محکم گرفت و کشید
نمی خواست مقاومت کنه می دونست فایده نداره
ولی پاهاش بی اراده روی زمین کشیده می شدن
هارولد : اگه قراره بِکشمت پس بهتره پاهاتو بشکنم
هوم؟؟؟ نظرت چیه؟!؟
_ بزار برم....
: چشممحکم تر دست شو کشید : پا نکش سگم کنی بد می بینی
مثل آدم راه بیا حوصله نگاه تخمی مردمو ندارم
نگاه دایان قفل دوتا پلیس شد
قبل از اینکه کاری کنه صدای سرد و کشنده هارولد گوشش رو سوزوند
: تو که نمی خوای دوتا پلیس بی گناه بخاطرت برن زیر ریل قطار؟!؟
🚬🍷
@rosenovelsss
لینک کانال تلگرام مون و بقیه رمانام
رمان اونجا جلوتر پارت گذاری می شه🥃☃️
VOCÊ ESTÁ LENDO
MY_DARK_HUNTER🥃❌
Romanceاون یه گرگِ گرگی که واسه شکار من فرستاده شده خانوادم فرستادنش چون نمی خواستن کس دیگه ای شکارم کنه بهش اجازه دادن هر بلایی می خواد سرم بیاره تا فقط برم گردونه هر بلایی...❌🚬 ☄️☄️☄️☄️ نام فارسی : شکارچی تاریک من نویسنده : rose ژانر : ROMANCE | #EROT...