#PART_41

34 3 0
                                    

#MY_DARK_HUNTER

🚬🍷

دایان خیس عرق نفسش‌و بیرون داد

نگاه پر از نفرتش‌و به هارولد دوخت

با لذت مار بزرگ‌و روی کولش گذاشت

: نمایش جالبی بود
خو‌ش گذشت

موهای دایان‌و بهم ریخت و خندید

: خدافظ کیدو
شب خوبی در انتظارته

منتظر حرف کسی نشد و با ارامشی عصبی کننده بیرون رفت

صدای بلند مارکوس تو عمارت پیچید

: گورتونو گم کنید

ولش کردن‌و با سرعت بیرون رفتن

دایان خسته و با درد عقب کشید

به مبل تکیه داد : چه بلایی می خوای سرم بیاری!؟؟

دکمه هاشو باز کرد
دایان دندون سابید : نکن

نمی خوام ازت متنفر شم مارکوس

توی لعنتی برادر کوفتی منی

همخون منی کثافت نزن به تنها آدم زندگیم

چشماش پر از خون بودن

: گذاشتی لمست کنه

_ من نذاشتم خودت بهش گفتی هر غلطی می خواد بکنه

تقصیر خودته
من دستام بسته بودن

هیچ غلطی نمی تونستم بکنم‌...

🚬🍷

@rosenovelsss

لینک کانال تلگرام مون و بقیه رمانام
رمان اونجا جلوتر پارت گذاری می شه🥃☃️

MY_DARK_HUNTER🥃❌Where stories live. Discover now