#PART_69

21 2 0
                                    

#MY_DARK_HUNTER

🚬🍷

سرجاش موند
بهش که رسیدن ضربه اول پخش زمینش کرد

کمرش بدتر از قبل تیر کشید

_ دختره باهاش نیست

بگو برگردن دنبالش بگردن
تا عموی حرومزادش نفهمیده باید پیداش کنیم

دایان با درد نیم خیز شد
: فکر نکنم کشتن من کار درستی باش

لگد محکم یکی شون روی زخمهای کمرش نشست

نفسش واسه چند ثانیه بند اومد

مطمعن بود همه اشون دوباره باز شدن

با درد روی زمین افتاد
مرد رو یک زانو بالای سرش نشست

_ مثل اینکه عاشق دخترست

لباسارو تنش کرده مخفیش کرده
بعدم مارو کشونده اینجا

بدنش تو آتیش درد می سوخت

: فاک مارکوس زنده تون نمیذاره

مرد تیز شد : کی!؟

دایان خندید و دوباره نیم خیز شد

_ عجیبه منو نشناختید
تقریبا همه تو این شهر حرومزاده هانترارو می شناسن

اخمهای مرد توهم رفت
بلند شد : اسمت چیه!؟

_ دایان هانتر
برادر مارکوس هانتر

برادرم حتما تا الان فهمیده چی شده

به جای اینکه دنبال کشتن من باشید دنبال راه فرار باشید

مرد عصبی گردنش‌و چنگ زد

: یک تیرو دو نشون
اول توله اون روانی‌و می کشیم

بعدم تورو با کلی پول عوض می کنیم

_ مارکوس تیکه تیکه اتون می کنه

🚬🍷

MY_DARK_HUNTER🥃❌Where stories live. Discover now