#PART_75

28 3 0
                                    

#MY_DARK_HUNTER

🚬🍷

بیشتر خم شد
نرم چونه اشو میون دندونهای تیزش گرفت

با مکث دور شد
الان وقت تحریک شدن نبود

اول باید با لی‌لی حرف میزد

•••••••••••

با احساس درد شدید توی شکمش از خواب پرید

خیس عرق نفس نفس میزد

شکمش تیر می کشید

زخمهای کمرش تازه خوب شده بودن

با درد شکمش‌و چنگ زد و ناله کرد

چرخید صورتش‌و توی بالشت فرو کرد

یک‌سری خاطرات گنگ داشت

هارولد پیداش کرد!؟
خواب ندیده بود!؟

لعنتی پس چرا انقدر درد داشت!؟

تخت‌و چنگ زدو خودش‌و بالا کشید
با سختی نشست

خم شدنی دردش بیشتر می شد

صدای ارومی از بیرون میومد

صدای برخورد ظرف بود با کمک دیوار بیرون رفت

حدس اینکه خونه هارولده آسون بود

مرتیکه چندتا خونه داشت!؟!

تم قهوه ای سوخته همه چی‌و خاص کرده بود

با سختی خودش‌و به آشپزخونه رسوند

نگاهش به هارولد افتاد

حوله کوتاهی دور کمرش بسته بودو کنار گاز مشغول بود

: بشین غذا یکم دیگه آماده می شه

لعنتی پشت سرش هم چشم داشت

با زور خودش‌و روی صندلی انداخت

_ چه بلایی سرم اومده!؟
: یک زخم کوچیک تو شکمت داری

ولی نگران نباش زود خوب می شی

🚬🍷

MY_DARK_HUNTER🥃❌Donde viven las historias. Descúbrelo ahora