#MY_DARK_HUNTER
🚬🍷
ضربه محکمی پشت گردنش خورد
چشماش سیاهی رفتن و بیهوش شد
°°°°°°°°
لی لی صورت اشو تو سینه هارولد مخفی کرد
صدای گریه بلندش رو مخ مارکوس بود
: برادرم کجاست!؟
هارولد آروم موهاشو نوازش کرد
_ نمیدونم اگه می دونستم الان اینجا نبودم
لی لی هق زد : رفتن دنبالش
حتما تا الان گرفتنشچرا اینجا وایسادید برید دنبالش
اگه بگیرنش می کشنشصدای گریش دوباره بلند شد
هارولد عصبی چونه اشو گرفت
: برو خونه بعدا حرف میزنیمخیلی چیزارو باید بهم توضیح بدی...
با سر به بادیگاردها اشاره کرد
آروم لی لی رو سوار ماشین کردن و رفتن
مارکوس عصبی و نگران دستور می داد و راه می رفت
هارولد : میرم دنبالش
پیداش که کنم باید توضیح بده پیش برادر زاده من چه غلطی می کردهمارکوس تیز نگاهش کرد
_ برادر من بخاطر دشمنهای حرومی تو گیر افتاده
خودتو اماده کن
اگه بلایی سرش بیاد اولین نفر میام سراغ دختر کوچولوت
صدای گوشی هارولد بلند شد
چِکِش کرد نیشخند سردی روی لباش نشست
سری تکون داد و سوار موتور سیاه بزرگش شد
🚬🍷
YOU ARE READING
MY_DARK_HUNTER🥃❌
Romanceاون یه گرگِ گرگی که واسه شکار من فرستاده شده خانوادم فرستادنش چون نمی خواستن کس دیگه ای شکارم کنه بهش اجازه دادن هر بلایی می خواد سرم بیاره تا فقط برم گردونه هر بلایی...❌🚬 ☄️☄️☄️☄️ نام فارسی : شکارچی تاریک من نویسنده : rose ژانر : ROMANCE | #EROT...