#PART_70

24 2 0
                                    

#MY_DARK_HUNTER

🚬🍷

ضربه محکمی پشت گردنش خورد

چشماش سیاهی رفتن و بیهوش شد

°°°°°°°°

لی لی صورت اشو تو سینه هارولد مخفی کرد

صدای گریه بلندش رو مخ مارکوس بود

: برادرم کجاست!؟

هارولد آروم موهاشو نوازش کرد

_ نمیدونم اگه می دونستم الان اینجا نبودم

لی لی هق زد : رفتن دنبالش
حتما تا الان گرفتنش

چرا اینجا وایسادید برید دنبالش
اگه بگیرنش می کشنش

صدای گریش دوباره بلند شد

هارولد عصبی چونه اشو گرفت
: برو خونه بعدا حرف میزنیم

خیلی چیزارو باید بهم توضیح بدی...

با سر به بادیگاردها اشاره کرد

آروم لی لی رو سوار ماشین کردن و رفتن

مارکوس عصبی و‌ نگران دستور می داد و راه می رفت

هارولد : میرم دنبالش
پیداش که کنم باید توضیح بده پیش برادر زاده من چه غلطی می کرده

مارکوس تیز نگاهش کرد

_ برادر من بخاطر دشمنهای حرومی تو گیر افتاده

خودت‌و اماده کن

اگه بلایی سرش بیاد اولین نفر میام سراغ دختر کوچولوت

صدای گوشی هارولد بلند شد

چِکِش کرد نیشخند سردی روی لباش نشست

سری تکون داد و سوار موتور سیاه بزرگش شد

🚬🍷

MY_DARK_HUNTER🥃❌Where stories live. Discover now