#PART_3

346 26 0
                                    

#MY_DARK_HUNTER

🚬🍷

دایان خسته و خیس آب بی توجه به سوز هوا کوله شو بالا انداخت

بلیط قطارو با زور گیر اورده بود

امیدوار بود اینبار بتونه واسه همیشه خودشو گمو گور کنه

مطمعن بود علاوه بر پدرش این دفعه مارکوسم بهش رحم نمی کنه

حتی تصور اینکه گیرش بندازنم نفس شو بند میاورد

رو صندلی کنار پنجره نشست

کوپه قدیمی هر شیش تا صندلیش پر بود

پیرزن رو به روش با لبخند سیب نصف شده رو سمتش گرفت

سینش گرم شد سیبو گرفت و یجا خورد

با دهن پر ممنون آرومی گفت و دوباره سرشو به شیشه تکیه داد

خیلی سردش بود

یکم طول می کشیو قطار گرم شه

با این لباسای خیس مثل موش آب کشیده رو صندلی نشسته بود

موهای فندقی بلندش به پیشونیش چسبیده بودن

کلافه عقب شون زد

پیرزن اینبار کیک شکلاتی کوچیکو دستش داد

_ رنگت پریده...
لحنش مهربون بود

اینبار بجای گرما درد تو سینش پیچید

مهربونی حسی بود که دایان خیلی کم تو زندگیش تجربه کرده

همیشه یا کمربند پدرش بوده
یا سیلی نامادری

تو سکوت کیکو گرفت
دوباره همه شو خورد 

پیرزن خوشحال از اشتهای زیاد دایان دوباره مشغول خوراکیا شد

🚬🍷

@rosenovelsss

لینک کانال تلگرام مون و بقیه رمانام
رمان اونجا جلوتر پارت گذاری می شه🥃☃️

MY_DARK_HUNTER🥃❌Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora