#MY_DARK_HUNTER
🚬🍷
نفس نفس میزد
قفسه سینه اش محکم و سریع بالا پایین می شد
دایان ترسیده لبهاشو خیس کرد
نمی دونست چی بگه
اصلا هارولد اینجا چه غلطی می کرد!؟؟
آسانسور طبقه آخر وایساد
کشیدش بیرون تک درو باز کردو هولش داد تو
دایان سکندری خورد با زور کنترل کرد با مخ نره تو زمین
_ لخت شو
عصبی و بهت زده صاف وایساد: دیوونه شدی!؟ چرا اینجوری می کنی!؟!
اصلا تو اینجا چه غل....
صدای غرش هارولد خونه رو لرزوند
_ لخت شو وگرنه خودم لباسای کوفتیتو تیکه پاره می کنم
گیج و آشفته کاری که گفتو انجام داد
کامل که لخت شد هارولد با یک قدم بلند بهش رسید
با دقت همه جاشو چک کرد
حتی پشت گوش و زیر ناخوناش هم نگاه کرد
: زخمی نشدم نزدیکش نبودم
جونش بالا اومد تا بگه
به خودش که نمی تونست دروغ بگه مرد رو به روش واقعا ترسناک بود
اصلا شباهتی به هارولدی که شبو پیشش مونده بود نداشت
حتی از هارولدی که واسه شکارش اومد هم بدتر بود
خیالش که راحت شد عقب رفت
سرش عقب افتاد
نفس عمیقی کشید: کار مارکوس نیست
پدرت؟؟؟کلافه لباسهاشو پوشید : آره بجز اون دیگه کی می خواد از شرم خلاص شه؟؟؟
🚬🍷
![](https://img.wattpad.com/cover/372850869-288-k699474.jpg)
YOU ARE READING
MY_DARK_HUNTER🥃❌
Romanceاون یه گرگِ گرگی که واسه شکار من فرستاده شده خانوادم فرستادنش چون نمی خواستن کس دیگه ای شکارم کنه بهش اجازه دادن هر بلایی می خواد سرم بیاره تا فقط برم گردونه هر بلایی...❌🚬 ☄️☄️☄️☄️ نام فارسی : شکارچی تاریک من نویسنده : rose ژانر : ROMANCE | #EROT...