#PART_10

77 6 0
                                    

#MY_DARK_HUNTER

🚬🍷

دایان : چیزی....چیزی نمی خوام ممنون‌...

_ بله واسه ناهار خبرتون کنیم یا همین‌جا میل می کنید؟!؟

شکمش از شنیدن اسم غذا صدا داد آخرین بار دیروز یک دونه شکلات خورده بود

آروم جواب داد : خبرم کنید.... ممنون

صدای حرکت چرخ هارو شنید

دستش خیلی درد می کرد کم کم داشت قرمز می شد و باد می کرد

عصبی لمسش کرد : در رفته؟!؟
بخاطر خدا الان وقت در رفتن و شکستن نیست

نمی تونم برم بیمارستان خواهش می کنم فقط کوفتگی باش

دردش هر لحظه بیشتر می شد
سر زانوهاش زخمی و پاره شده بود

بلاخره خدمه واسه ناهار صداش کردن
درد دست شو فراموش کرد
بی مکث سمت رستوران قطار رفت

کم مونده بود از گشنگی بیهوش شه سرش گیج می رفت

مثل اینکه فقط یک‌بار جلوی در بلیت هارو چک می کردن

با خیال راحت پشت میز نشست
چیزهایی که می خواست و سفارش داد

پول همه چیز از قبل روی بلیت حساب شده بود

بلیتی که دایان نداشت
اولین بار بود تو زندگیش شانس میاورد

این اولین خوش شانسی زندگیش بود

ویتر با لبخندی جذاب غذاهارو رو میز چید و رفت

دایان بی توجه به نگاه عجیب اشراف زاده های اطرافش روی غذاها خیمه زد

شاید این آخرین غذایی باش که تا چند روز گیرش میاد

باید نهایت استفاده رو بکنه
تکه سوم استیک رو دهنش نذاشته بود که بوی آشنا و عجیبی ریه هاشو سوزوند

توهم بود؟!؟ چنگال توی دستش خشک شد

سایه بزرگی روش افتاد قلبش از تپش افتاد

بوی قوی پیپ زودتر از خودش رسید

نتونست تکون بخوره از وحشت خشک شده بود

عضلاتش واسه حرکت تقلا می کردن ولی مغزش قفل کرده بود

دست داغ هارولد اینبار با خشونتی عجیب پشت گردنش نشست

: اول فک کردم یه گربه کوچولوی ترسویی
ولی حالا میفهمم یه توله گرگ وحشی که باید رام شه کیدو

تا وقتی برسی دست صاحبت یکم از این وحشی بازیاتو کم می کنم

فک کنم مارکوس اینجوری بیشتر دوس داشته باش

برادر سرکشش یکم زیر دستم بمونه حسابی رام می شه مگه نه؟!؟

🚬🍷

@rosenovelsss

لینک کانال تلگرام مون و بقیه رمانام
رمان اونجا جلوتر پارت گذاری می شه🥃☃️

MY_DARK_HUNTER🥃❌Onde histórias criam vida. Descubra agora