#PART_56

61 9 0
                                    

#MY_DARK_HUNTER

🚬🍷

دایان برق چشماش‌و که دید فهمید چرت گفته

_ برسونم خونه
: بمون فردا می برمت

_ نمی خوام الان برم گردون
مارکوس آروم شده بود
بنزین ریختی رو آتیشش

: با کتک زدنت آروم شد!؟
فکر نکنم شده باش

عصبی بلند شد درد پاهاش‌و بی جون کرد

_ چی می خوای!؟ واسه چی آوردیم بیرون!؟

: خودت التماسم کردی

_ حتی اگه تو حال مرگم باشم همچین کاری نمی کنم

: دقیقا تو حال مرگ بودی‌و همچین چیزی خواستی

کلافه دستش‌و به دیوار گرفت : خودم میرم

قدم اول‌و برنداشته بود هارولد گرفتش

نشوندش روی تخت

: بمون زخمت باز شده
عوضش کنم بر می گردیم

صداش سرد و یخی شد دیگه خبری از تفریح نبود

اصرار دایان عصبیش کرده بود

خواست لباسش‌و دربیاره که دایان مقاومت کرد

: نمی خوام فقط برسونم خونه

چند ثانیه بهش خیره شد
: از کارت پشیمون میشی

این آخرین کمکم بهته...

عصبی دستش‌و پس زد : واسه کمک کردن دیر اومدی

_ کیدو این آخرین شانسته

: نمی خوامش

🚬🍷

@rosenovelsss

لینک کانال تلگرام مون و بقیه رمانام
رمان اونجا جلوتر پارت گذاری می شه🥃☃️

MY_DARK_HUNTER🥃❌Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ