#PART_57

59 8 0
                                    

#MY_DARK_HUNTER

🚬🍷

ماشین هر لحظه به عمارت نزدیک تر می شد

دایان بی جون سرش‌و به پنجره تکیه داده بود

باید بر می گشت

با این وضع نمی تونست از دستش فرار کنه

نیم ساعت نشده گیرش مینداختن

خیلی درد داشت

هارولد با سرعت دست اندازارو رد می کرد‌

هربار دایان میمرد و زنده می شد

بهش اعتماد نداشت

می دونست به زندگیش به چشم بازی نگاه می کنه

هارولد اهمیتی به آزادیش نمی داد

فقط می خواست بازی کنه

خودش گفت حوصله اش سر رفته

کمرش خیس خون شده بود

_ خوش گذشت!؟

هارولد پیپ شو پایین اورد : چی!؟

_ این چند ساعتی که باهام بازی کردی خوش گذشت!؟

حوصلت اومد سرجاش!؟

هارولد : می خوای تا آخر زیر دستش بمونی!؟

_ واست مهمه!؟

: نه فقط دوس دارم بدونم

_ به تو مربوط نمی شه
سرت تو کار خودت باش

پا رو دمم بذاری همه چی‌و بهش میگم

🚬🍷

@rosenovelsss

لینک کانال تلگرام مون و بقیه رمانام
رمان اونجا جلوتر پارت گذاری می شه🥃☃️

MY_DARK_HUNTER🥃❌Where stories live. Discover now