#PART_68

28 4 0
                                    

#MY_DARK_HUNTER

🚬🍷

محکم چشم هاشو بست
نمی خواست ببینه

حالش خوب نبود کم مونده بود بیهوش شه

°°°°°°°°

از آخرین کوچه بیرون دوید

دیگه جایی واسه مخفی شدن نبود

همش خیابون و جاده بود

خلاف جهت ماشینها شروع به دویدن کرد

سوز سرما بدن لختش‌و می سوزوند

مردم با تعجب از توی ماشینها نگاهش می کردن

تعداشون کم بود

هر چند دقیقه یک‌بار شاید یک ماشینی رد می شد

هیچکس واسش نگه نمی داشت

همه فکر می کردن دیوونه ست

حق داشتن واقعاهم شبیه دیوونه ها شده بود

لعنتی باید به مارکوس زنگ میزد

هارولد عمرا واسه نجاتش نمیومد

اگه بفهمه چرا نزدیک لی لی شده قبل اونا می کشتش

انقدر دوید پاهاش بی جون شدن

خسته وایساد دیگه خبری از جاده نبود

تا چشم کار می کرد علف‌زار بود

چرخید و همون لحظه نگاهش مات آدمهایی که دنبالش میومدن شد

تعداشون زیاد بود

فاک تموم مسیرو دنبالش کرده بودن

یکی شون بلند خندید : جای خوبی‌و واسه مردن انتخاب کردی

خواست فرار کنه اما برق اسلحه منصرفش کرد

فایده نداشت
اگه تحریک شون می کرد بی برو برگشت می کشتنش

🚬🍷

MY_DARK_HUNTER🥃❌Where stories live. Discover now