H
وقتی همه نور ها خاموش شدن من روشنایی تو خواهم بود
Lلویی دوید و وقتی به پیچ کوره راه رسید لیز خورد و از سراشیبی پر از درخت به پائین پرت شد
با دست هایش از سر و صورتش محافظت کرد زوزه گرگ ها مثل فریادی هشدار دهنده در گوش هایش میپیچید و سکوت جنگل را میشکست.
با رسیدنش به انتهای ناهمواری زمین در چاله ی کوچکی پر از برگ و گل و لای افتاد مچ دست هایش تا نیمه در خاک شل فرو رفت و بدنش را مثل عسلی که مگس را در خود به دام می اندازد گیر انداخت.
" آخ آه " با تیر کشیدن مچ دستش نالید و چهره اش جمع شد چهار دست و پا خودش را از حفره کوچک و کم عمق بیرون کشید
و آرام تر از قبل شروع به دویدن در مسیر باریک و احاطه شده با درختان کرد .قلبش تند به سینه اش میکوبید و زانو هایش یک خائن بودند وقتی به خاطر تحلیل رفتن انرژی وزن بدنش را پس میزند.
زوزه گرگ ها
الان ترسناک ترین صدایی بود که می شد شنیدلویی سرعت قدم هایش را بیشتر کرد ولی با دیدن گرگ قهوه ای رنگی در انتهای جاده پا هایش از حکم ایستاد و کل وجودش یخ زد " فاک " کم توان نالید و پا پس کشید
چند قدم عقب عقب رفت و با چرخاندن چشم های وحشت زده اش بین درختان چند گرگ خاکستری دیگر هم دید.غار غار کلاغ ها گوش هایش را آزار میداد.
گرگ ها راه پیش رویش را سد کرده بودند آب دهانش را قورت داد و به شانسش زیر لب لعنت فرستاد لباس های پاره و خیسش او را در برابر باد بی دفاع کرده بود و نگاه خیره گرگ های درنده کمرش را از ترس میلرزاند.به اطراف زیر چشمی نگاهی انداخت تا شاید نور امیدی پیدا کند مسیری برای نجات ناگهان چیزی را به خاطر آورد گرگ ها قادر نبودند از درخت بالا بروند با این فکر چهره اش روشن شد چند قدم دیگر به عقب برداشت در حالی که گرگ ها آهسته آهسته به او نزدیک می شدند. باید بلند ترین دختری که میتوانست از آن بالا برود را پیدا می کرد.
این تنها شانسش بود .
در آن لحظه تغییر شکل دادن گرگ ها را فراموش کرده بود .
که ناگهان شانه هایش توسط کسی از پشت گرفته شد
نفس تندی با وحشت کشید و چرخید ولی با دیدن صورت هری گویی جان تازه ای گرفت.
زیاد طول نکشید که گرگ سفید و آشنایی جلوی آن ها پرید و با غرشی از لا به لای دندان های تیرش به گرگ های در حال نزدیک شدن اخطار داد سر جایشان بمانند.
او الکس بود ." خوبی " هری پرسید و سریع بدن کوچک لویی را پشت خودش بین بدن خودش و برادرش نگه داشت تا در برابر چنگال های تیز و دندان های گرسنه از آن محافظت کند.
دیوانگی محض بود دو گرگ در برابر شش گرگ.
گرگ های غریبه در حال تشکیل دایره ای دور سه مرد جوان بودند.
![](https://img.wattpad.com/cover/222276192-288-k729097.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
North star (l.s) by azad
Manusia SerigalaNORTH STAR هیچ وقت نباید یه گرگ رو بکشی, برادرش همیشه برای انتقام بر میگرده H تو نمی تونی منو سرزنش کنی من فقط از جفتم محافظت کردم. L genre_ werewolf STYLES TRIPLET...