forty two

843 195 175
                                    

  E
چشم ها تو ببند, بزار ببرمت به بهشت
L

نایل عصبی لبخند زد .

ادوارد که از صورت خجالت زده اش و ضربان قلبش لذت میبرد کنایه امیز گفت  " فقط بگو چند چند تا برداشتی " فکر این که آن روباه پای های گذاشته شده پشت پنجره را بر میداشت و فرار میکرد باعث خنده بود روباه ها عاشق چیز های شیرین هستند .

نایل با حالت ضایع ای لبخند زد و دندان های سفیدش را به لویی که حالا اخمش بیشتر شده بود نگاه کرد و فقط از کنار آن پسر که تازه داشت موضوع را می گرفت رد شد " بهتره به راهمون برسیم حس میکنم خیلی سیرم " او از هری که با لبخند و ابرو های بالا رفته حرکاتش را دنبال میکرد رد شد در حال حاضر باید از لویی دور می شد

"هی صبر کن " لویی گفت و قدم های تندش را دنبال روباه کشید " تو بوی که مرغ ها رو کش میرفتی شیرینی ها رو بر میداشت درسته اون پای سیب های لعنتی که خواهر و برادر های کوچولوی من منتظر بودن تا سرد بشه " با صدای نسبتا بلندی گفت ولی قبل از رسیدن به نایل هری دستش را دور کمرش حلقه کرد و او موجود شیرین و عصبانی که دماغش را جمع کرده بود و باعث شده بود نایل مثل یک گلوله چشم خودش را از دست های کوچکش دور کند گرفت و سمت خودش کشید.

" تو نمی تونی سرزنشش کنی احتمالا پای سیب های مادرت خیلی عالی بودن " او سعی. کرد پسر را آرام کند .

ادوارد از پشت سرشان داد زد " ولش کن هری ،من دوتا گوزن روی گربه ام شرط میبندم " او مشتاق دیدن درگیری بین لویی و نایل بود ولی با وجود برادر مزاحمش شانسی نداشت .

لویی به خاطر گربه خطاب شدن اخم کرد و هری و الکس متوجه تکان خوردن بانمک پره های بینی اش  شدند

الکس به پشت چرخید جایی که ادوارد مغرورانه دست هایش را پشتش برده بود و آهسته آهسته قدم میزد " نظرت راجع به دعوای گرگ و گربه چیه ؟" و چشمکی به ادوارد زد که برای دیدن لویی خودش را کج کرده بود .

لویی بی حوصله دست های هری که باعث مور مور شدن بدنش شدند پس زد خیلی سخت بود از صبح برای بیرون کردن فکر چیزی از سرد تلاش کنی و حالا او بین بازو های هری گیر افتاده بود و خودش را برای نفس نکشیدن مجاب میکرد .
هری بوی خوبی میداد خنک و تازه .
با این که او گرگ نبود رایحه ضعیفی از گرگ به مشامش می رسید. " فاک به تو و اون گربه " حس خواستنی که سعی در انکارش داشت پس زد و از مرد جوانی که با شیطنت به او لبخند میزد کنی فاصله گرفت .

ادوارد زیر لب طوری که صدایش در حد نجوا بود گفت " از فاک و گربه خوشم میاد " احتمالا ناز و عشوه های خرکی ببشتر روی پائین تنه گرگ جوان تاثیر می گذاشت و او از گرگ و میش صبح گرم شدن بدنش و هیجانی که زیر پوستش می جوشید را پنهان کرده بود گرگ ها در فصل بهار تا اواخر تابستون نیاز بیشتری به جفتگیری داشتند و میل ادوارد با پسری که انگلر باب میلش بود کم کم داشت نمایان می شد بدون شک اگر خواستن و میل متقابلی در لویی میدید یا حتی یک اشاره کوچک معطل نمی کرد ولی فعلا لویی از دسترس خارج بود او حق لمس کردنش را نداشت و فقط میتوانست از بوی وسوسه کننده بدنش که گرما و شیرینی تابستان را تداعی میکرد لذت ببرد

North star  (l.s) by  azadTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang