thirty three

788 191 141
                                    

A
هههههمممم....شیرین مثل تو
L


ادوارد غرش کرد دندان های بزرگ و تیزش را به نمایش مردی که زیر پنجه بزرگش به دام افتاده بود گذاشت و با یک حرکت اسلحه مرد را با دندان هایش از بین دست های خشک شده اش قاپ زد و آن را جایی دور تر از دسترس پرت کرد .
پنجه اش نصف سینه ریچارد را پوشانده بود
ریچارد همین طور که به پشت روی زمین افتاده بود سرش را چرخاند و به تفنگش نگاهی کرد اسلحه ای که دیگر قابل استفاده نبود.درد بدی در تمام استخوان هایش به خاطر برخورد شدیدش با زمین پیچیده بود
باخرناسی که از بالای سرش شنید سرش را برگرداند و با صورت وحشت زده به دندان های خیس و تیز مقابل چشمانش نگاه کرد و آخرین وصیتش را در قلبش کرد .او گیج بود و چیزی که دیده بود ذهنش را به شک انداخت لویی چند مرد غریبه و حالا یک گرگ غول پیکر او جواب را در عقل و منطق پیدا نمی کرد اون ها رد چند مرد که لویی را با خود برده بودند دنبال میکردند ریچارد شکارچی ماهری بود امکان نداشت اشتباه کند و حالا سر و کله گرگ ها در این بین پیدا شده بود حالا حرف سرخپوست و قولی که از ریچارد گرفته بود مبنی بر این که به گرگی اجاره آسیب زدن ندارد معنی پیدا میکرد سرخپوستی که در پیدا کردن مسیر به آن ها کمک میکرد .

قبل از این که ادوارد سرش را پایین ببرد صدای پارس سگ ها او را به خودش آورد و با کنار رفتن از روی سینه مرد و شلیک گلوله ای که به درخت پشت سرش خورد با نهایت سرعتش از آن جا دور شد .
رایحه آشنای دو برادرش با مخلوطی از بوی کاکائو و وانیل و بوی روباه که در هوا پراکنده بود دنبال کرد تا خودش را به هری و الکس برساند .
او از تعقیب شدنش توسط نه سگ شکاری که قلاده هایشان برای بو کشیدن مسیر و گرفتن آن ها باز شده بود آگاه بود صدای واق واق وحشیانشان و بوی گندی که حاصل زندگی بین انسان ها بود به ادوارد هشدار میداد
از بین درختان تند و چابک میدوید و هر لحظه صدای واق واق ضعیف تر می شد. سگ ها به گرد پای گرگی مثل او نمی رسیدند پنجه هایش حین پریدن و دویدن در مسیر پر پیچ و خم جنگلی در خاک فرو میرفت و علف ها و گل های ریز را از جا میکند برگ ها با هوای اطرافش حین دویدن و دور شدن به پرواز در می آمدند پیدا کردن بوی برادر هایش راحت بود مثل نواری نامرئی که او را به سمت خانه میکشید.
و این موضوع او را نگران میکرد طوری که با وحشت قلبش می تپید سگ های شکاری هم جهت بو را دنبال میکردند .
بلا این وضع باید اول از شر آن ها خلاص می شدند بعد به سمت رشته کوه های راکی حرکت میکردند کشاندن انسان ها به سمت خانشان کار درستی نبود .

هری ،الکس و لویی همراه با نایل که بعد از شنیدن صدای گلوله زبانش باز شده بود از مسیر بین درختان که جاده ای خاکی بود خارج شده بودن و از بین درختانی که در سراشیبی رشد کرده بودند به سمت پائین رودخانه میدویدند با گذشتن از آب ردیابیشان سختتر می شد
هری بی توجه به مقاوت لویی او را پشت سر خودش میکشید و مجبور میکرد با قدم های تندش همراه شود .

North star  (l.s) by  azadWhere stories live. Discover now