NINETY NINE

384 139 51
                                    

E,H,A
تو امگای من هستی ، هر وقت که بخوام میتونم هر کاری بخوام باهات بکنم.
L






ادوارد بزرگ بود،  اولین بار که لویی او را دید محو هیبت و قامت مثل کوهش شده بود دقیقا مثل کوه سعید مثل قله ای موشسده از برف درخشان و تنها ولی در برابر غول سیاه رنگی مثل کال کوچک دیده می شد طوری که پرید و با بدن گرگ سیاه برخورد کرد ضربه اش با تمام قدرت مثل موج دریا که بی فایده به صخره برخورد و به دریا باز می گشت بود .

چشم های لویی گرد شده بود و دستش روی دست الکس که روی دهانش بود خشک شده بود

صحنه جنگیدن دو گرگ وقتی به قصد کشتن یکدیگر روی زمین می غلتیدند و پنجه هایشان به صورت دیگری برخورد میکرد بازو ها در هم قفل و آرواره ها به سمت گردن نشانه می رفت.دیدن چنین وحشیگری برای لویی هنوز تازه بود .

ادوارد گرگ را پرت کرد دومین تلاشش بهتر و ضربه اش به کتف کال به قدری قوی بود که حتی باعث غرش و خشم کال شد او سرش را پایین و به چشم های تیره گرگ سیاه وقتی دور او قدم میزد نگاه کرد رد چنگال ها روی شانه اش می سوخت .

درست قبل از حمله کال دزموند فریاد زد او با خشم بلند شد " کافیه " گرگ سالخورده اگر لازم میدید مداخله میکردند در با زو ها و پنجه هایش قدرتی داشت که گرگی مثل کال را شکست بدهد  او بعد از دیدن اطاعت هر دو گرگ دوباره سر جایش نشست نارضایتی در چهره پر چین و چروکش بود .

ادوارد نا آرام نگاه تندی به پدرش کرد و در حالت گرگ باقی ماند تا تهدیدی برای هر گرگی باشد که بخواد به لویی یا دو برادرش حمله کند این به آن معنا نبود که هری و الکس رو ضعیف میدید این حس محافظت از وقتی روی پنجه هایش ایستاده بود و تا زمانی که خاک بدنش را می بلعید با او بود و گاهی یقین داشت روحش هم دست از مراقبت از این دو قسمت از وجودش نمی کشد او قدم زد ، گرگ سفید و هشیار ، اگر حتی یکی از آلفا ها قدم به دایره محافظت او می گذاشت وقتش را با تغییر شکل دادن تلف نمی کرد.

کال تبدیل شد و با نگاه پر از نفرتش که به گرگ جوان دوخته شده بود از روی دست ها بلند و صاف ایستاد می شد رد رخم هایی که ادوارد زده بود دید " خب " گردنش را به چپ و راست شکست و با حرکت شانه گرفتگی آن ناحیه را که به خاطر ضربه پنجه ادوارد بود برطرف کرد

این کارش باعث پوزخند گرگ جوان شد .

" من با این جا ماندنش مخالفم " کال نظرش رو گفت چانه اش را بالا گرفت انگشت هایش مشت شده بود او به این راحتی بی احترامی که ادوارد به او کرده بود رها نمی کرد .

ادوارد نگاهش رو از کال جدا نمی کرد .اخم کرده بود و پنجه هایش با فاصله روی زمین بود .

North star  (l.s) by  azadМесто, где живут истории. Откройте их для себя