seventy four

471 175 61
                                    

H
مرگ زندگی رو با ارزش میکنه
L

" من زندگیت رو ازت میگیرم تا ذره آخرش ،تو زندگی منو خاکستری کردی من دنیا ی تو رو سیاه میکنم" با تمام کینه ای که در سینه اش بود به موجود کوچکی که برای زندگی تلاش میکرد چشم دوخته بود نگاه سبز و پر نفرتش به او دوخته شده بود زیر لب نجوا میکرد و کلمات در باد گم می شد  ،قلب کوچیکت متعلق به منه آتشی که داخل سینه من روشن کردی با خونت خاموش میشه "مثل یک بیماری ، کینه تمام وجودش را گرفته بود به قدری زیاد بود که گمان میکرد بل چیزی قابل قیاس نیست، خونش را مسموم کرده بود ، راس از بالای صخره به ان دو که در گودال مثل حشره ای به دام افتاده در تار های عنکبوت یا بره ای در بین دندان های آهنی تله خرس به این طرف و آن طرف می رفتند نگاه سردی کرد برای دریدن سینه پسر صبر نداشت " تو ، مال منی " پنجه های بزرگ و سیاهش در سنگ فرو رفت.

هری به این طرف و آن طرف میدوید روی خاک لیز میخورد و سعی میکرد زیر ریزش سنگ ها به لویی آسیبی نرسد .
دود قهوه ای رنگی کل عمق دره را گرفته بود و با باد به سمت بالا پرواز میکرد همان طور که آسمان تیره بود و بوی باران همراه با خاک و گل در هوا پیچیده بود .

تکه دیگری از صخره سقوط کرد و ذراتش همراه با دود در هوا پخش شد هری به طرف دیگر دره دوید فضای کمی داشت .

لویی به خاطر دود به سرفه افتاده بود مثل هری خسته و کن نفس عرق در آن روز سرد بر پوستش نشسته بود و زیر باد باعث لرزش بدنش بود لرزشی که از ترس هم بود مرگ بالای سرش ایستاده بود با دست های سردش به زحمت خودش را نگه داشته‌ بود گلویش می سوخت و چشم هایش از سرفه خیس بود

می فهمید که لویی خودش را به زحمت روی پشتش  نگه داشته ، این را از  کشیده شدن محکم خز های دور گردنش متوجه شده بود . نفس نفس زنان ایستاد در حالی که پاهایش بیشتر از عرض شانه هایش باز بود

اطرافش پر بود از تکه های سنگ، نگاهش را به دود که دور تا دورشان مثل مه پخش شده بود دوخت و جثه هایی را در حال حرکت دید در حالی که گوش هایش زودتر صدای پاهایی که روی شیب دیواره دره لیز میخوردند و پایین می آمدند شنید .

گرگ ها مثل سیل از بالای دره سرازیر شدند و از بین دود بیرون پریدند دندان هایشان اولین چیزی بود که لویی دید,او چاقو را با تمام وجود مثل تکه ای از وجودش نگه داشته بود .

هری باید از لویی محافظت میکرد وحشت وجودش را فرا گرفت او با ضربه پنجه اش اولین گرگی که به او حمله کرد و قصد گاز گرفتن لویی را داشت دور گرد نگاه وحشت زده و خشمگینش دور تا دور دره چرخید بین گرگ ها و آن هایی که دوره اش کرده بودند و آنهایی که بالای دره منتظر ایستاده بودند چرخید .

North star  (l.s) by  azadWhere stories live. Discover now