seventy three

467 164 24
                                    



چشم های سبزش با وحشت درشت شد و نفسش در سینه حبس ، گرگ ها، ده ها گرگ که لبه دره بالای سرشان ایستاده بودند ،یک لشگر کوچک گوش به فرمان راس ، مثل این بود که از داخل گور  به دشمنانت که برای به آغوش خاک سپردن و دفن کردنت زیر نفرت و کینه وقتی بالای سرت ایستاده اند نگاه کنی .حس بدی همراه با جریان هوا به ریه هایش کشیده شد، یک گور ان ها در تله مرگ گیر افتاده بودند

لویی به دو طرف دره نگاه کرد به ردیف گرگ ها که معلوم نبود منتظر چه چیزی بودند او گوش های تیز یک گرگ را نداشت ،زمزمه های زهرآلود را نمی شنید که همراه اسمش نجوا می شد  در دلش حس ناخوشایندی به وجود آمد ،خنجری که در دست عرق کرده اش که موهای هری را محکم گرفته بود داشت فشار داد حالا با ان فلز سرد حس نزدیکی خاصی داشت و در عین حال از آن  می ترسید. چشم های آبی ترسیده اش که لحظه لحظه خالی تر از امید میشد روی گرگ طلایی رنگ ثابت ماند .

انقدر ساکت بود که وزش باد که در بین سنگ ها و سوراخ ها می خزید قابل شنیدن بود، ترسناک بود ،به خاطر نزدیک بودن به قله کوهستان سرمای کوه در دره نشسته بود .

لویی یخ شدن سر انگشت هایش را نادیده گرفت .ترس و سرما حس مشابحی داشتند .

هری اخم کرد ، وحشت هنوز وجودش را فرا نگرفته بود ولی ناقوس خطر در گوش هایش نواخته می شد  بدون تعلل چند قدم عقب رفت و چرخید، نگاهش به گرگ ها بود چرخید ولی با افتادن سنگ ها و بسته شدن مسیری که از آن آماده بود سر جایش ایستاد .به دام افتاده بود

چهره خشمگینش با روشن شدن نقشه شوم گرگ ها رنگ وحشت گرفت ،موقعیتی که در آن بودند و اتفاقات، تعقیب و گریز و به دام افتادن در قسمتی در دره ،  به بالا نگاه کرد و قبل از این که سنگ های بعدی دقیقا جلوی پایشان سقوط کنند خودش را عقب کشید، با نفرت در حالی که نفس نفس میزد به گرگ هایی که در فرم انسان با تنه های درخت لبه دره بالای سرشان ایستاده بودند نگاه کرد ، یک گور ، راس میخواست ان ها را زیر سنگ ها دفن کند . به دام افتادن در گودی دره بین دیوار ها شانس فرار از از هائ گرفته بود پس چاره ای جز جنگیدن نداشت نمی توانست خودش را به زمین هایی که قلمرو استایلز بود برساند و این یعنی ماندن در خطر

لویی خز های بلند و کمی مرطوب گرگ را در مشتش گرفت او ترسیده بود .انگار که او هم از نقشه گرگ کینه توز آگاه شده بود.

هری به سرعت دوید ،به سمت مخالف تا شاید بتواند از طرف دیگر دره خودش را به زمین باز برساند جایی که گزینه های بیشتری برای انتخاب داشته باشد هر چقدر هم که قوی باشد حریف کل گله راس نمی شد اگر این جا ، در این دام مرگ می ماند بلاخره از پا در می آمد و لویی مال راس میشد ، پس با تمام توان دوید ، طول این قسمت در دره زیاد بود ولی عرضش کم، نه خمیدگی در دل سنگ ها برای پناه گرفتن بود نه سوراخی .

North star  (l.s) by  azadWhere stories live. Discover now