Eighty three

682 190 323
                                    









هری لبخند زد ، صورتش را آهسته و با نفس های کوتاه به لویی نزدیک کرد و لویی چشم هایش را بست .

هری بینی از را با نفس های قوی ، پر از خواستن و هوس روی پوست گردن لویی کشید بوی خاک با رایحه شیرین پسر ترکیب شده بود وسوسه انگیز،

لویی گردنش را کج کرد ،فضای بیشتری به هری داد وقتی فقط با قدرت دست های او ایستاده بود مثل حرکت آب رودخانه در بعد از ظهر تابستانی حس کردن هری لمس هایش چنین حسی داشت

 
هری با چشم های خمار پلک زد روی پوست لویی نفس کشید سرش را از گودی گردن و بینی اش را روی پوست به سمت سیبک گلو لویی که به خاطر فرو خوردن آب دهانش لرزید درد و آن جا لبخند زد " نمیتونی منو سرزنش کنی ،من فقط از جفتم محافظت کردم " هری به او اطمینان داد چیزی که اتفاق افتاده نه خیال ایت نه اجبار نه دین و این که در هر صورت هری دست از محافظت کردن و دوست داشتنش بر نخواهد داشت .

لویی در اغوش هری جا به جا شد دست هایش که بین انگشت های هری بود مشت شد ، کلمات هری که تکرار می شد ، و صدایش که به گرمی به دل می نشست ولی جوابی نداشت انصاف نبود در جواب به یک حس پاک و صادقانه دروغ بگوید پس ساکت ماند حسی که او به هری داشت مثل یک ستاره در برابر خورشید بود یک نسیم در برابر طوفان ، نم نم باران در مقابل سیل احساس هری قوی و کلماتش مطمئن بود پس لویی سکوت کرد هر چند حسی نسبت به هری داشت شاید روزی به بزرگی و باشکوهی چیزی که در قلب گرگ شمالی بود .

هری سیب گلو اش را بوسید نفس ها روی پوست گندمی پخش می شد .سرش را بلند کرد و بینی اش چانه لویی را لمس کرد قبل از این که شروع به بوسیدن کند پر اشتیاق و محکم ، نه معصوم و خسته

لویی غرش های ریزی حس میکرد لرزیدن سینه گرگ که او را در خود گرفته بود .

پسری که اسیر گرگ شده بود .

لویی با بی تجربگی همراهی میکرد دندان هایی که بهم برخورد میکرد و ناله های کوچک لب هایی که از بزاق دیگری خیس شده بود .

هری ناگهانی عقب رفت . و به چشم های نیمه باز لویی که منگ و گیج بود نگاه کوتاهی انداخت و بعد لب هایی که تا چند لحظه پیش با گرسنگی می بوسید " اگه تنها بودیم باهات کار های زیادی داشتم فقط خودمون دوتا " جلوی لب های لویی و نگاهی که تازه داشت به دنیای واقعی بر میگشت زمزمه کرد صدایش و موهای که دور صورتش با باد پخش می شد .

لویی پیچیدن گرما زیر شکمش را حس کرد و پاهای سست " شت " با تک نفس بریده ای گفت و او هم با فکر به طعم لب های گرگ لبش را لیس زد .

هری با نیشخند نزدیک رفت ، دستش که دور کمر او بود پایین رفت از گودی کمر سر خورد و انگشت وسط اش زیر پارچه پیراهن خزید و شکاف باسن لویی را کوتاه لمس کرد این فقط بین آن دو بود
" وقتی تنها شدیم " و عقب رفت .

North star  (l.s) by  azadDonde viven las historias. Descúbrelo ahora