twentyone

910 218 112
                                        

H
من همه چیز رو درباره ات میدونم
من هیچی درباره ات نمیدونم
این منصفانه نیست
L

با تاریک شدن هوا اولین ستاره قبل از پنهان شدن زیر ابر های زخیم و خاکستری درخشید
آسمان از آبی تیره رو به سیاهی می رفت.
و ابر ها همراه باد پهنای آسمان را می‌پوشاندند.
شاخه های نازک و نوک درختان کاج به وسیله باد تکان میخورد .

ادوارد با رسیدن به رودخانه تغییر شکل داد و سرش را بعد از محو شدن خز ها تکان داد تا موهای فر و شکلاتی رنگش پخش شود او پوست خرگوش که به عنوان کیسه آب از آن استفاده میکردند از بین دندان های سفید و بزرگش در آورد و آن را بین انگشت هایش گرفت لا اخم به آسمان بالای سرش نگاه کرد تیرگی ابر ها خبر از باران بهاری شدیدی میداد ماه مارس معمولا همین بود آب و هوای غیر قابل پیش بینی " امیدوارم الکس نزدیک ترین غار رو پیدا کنه قراره بارون بیاد " لب هایش را روی هم فشورد و کنار آب نسبتا سرد رودخانه که از روی سنگ ریزه های کوچک کنار رود رد میشد نشست و یکی از دست هایش را روی زانو اش گذاشت گره پوست را باز کرد و آن ر ا در آب خنک فرو برد .

هری هم بعد از تبدیل شدن موهایش را با دو دست به هم ریخت " منم دلم نمیخواد خیس بشم باید یه جای خشک پیدا کنیم لویی نمیتونه مثل ما سرما رو تحمل کنه یادت میاد ایکاباد راجع به ادما چی میگفت؟ " او برهنه روی اولین سنگ پرید سرمای زیر کف پایش خوشایند بود و باعث شد لبخند کجی کنج لبش بنشیند .

" بیا این جا هری بهتره به جای لویی فعلا به فکر خودت باشی " ادوارد کیسه پر شده از آب را از رودخانه بیرون کشید و بندش را محکم بست چوب پنبه دربش را گذاشت و کیسه را گوشه ای رها کرد وقتی چشمش با بد خلقی روی توله گرگ جوانی بود که روی سنگ های وسط رودخانه بی قیدانه می پرید و او را از عمد نادیده می گرفت انگار دلش کمی بازی میخواست. " هری " او نسبتا بلند گفت و فقط خنده بازیگوشانه و جست و خیز برادرش که به او کم محلی میکرد نسیبش شد
" باشه " چشم هایش را ریز کرد و روی اولین سنگ پرید او بی صبر بود

هری دست هایش را از هم باز کرده بود تا تعادلش را روی سنگ های ریز و درشت و خیس رودخانه که با خروش از زیر پایش رد میشد حفظ کند سر سری و بی خیال به ادوارد نگاهی کرد و تیکه انداخت " میخوای حمام کنی اد آب خیلی سرده و احتمالا درد داره وقتی لیز بخوری و بیوفتی روی باسنت " معلوم بود او پاهای فرز تری از برادر بزرگترش داشت این دلیلی بود که او همیشه خرگوش های چموش را برای شکار انتخاب میکرد در حالی که ادوارد برای کم کردن روی هری هری را انتخاب میکرد و همیشه مورد مواخذه پدرش قرار می گرفت ولی شکار خرگوش واقعا کار سختی بود .
هری به پاهای فرزش می نازید " اووو" وسط رودخانه با هر دو پا روی سنگ گرد و کوچکی ایستاد که تقریبا نصفش زیر آب بود دورش خزه رشد کرده بود و ماهی های کوچکی زیرش زندگی میکردند
آب انقدر زلال بود که چون جواهری می درخشید و مثل شیشه تصویر ابر ها درختان دور تا دور رود خانه و کوه های بلند را انعکاس میداد .
و تصویر دو مرد جوان که بگو مگو کنان روی سنگ ها قدم بر می داشتند

North star  (l.s) by  azadTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang