forty one

802 189 93
                                        

H
باورم نمیشه دلم برای سبزیجات تنگ شده .
سبزیجات؟
L

اوایل صبح ،تازه شبنم از روی برگ درختان و علف های کوتاه که تازه از خاک سر بیرون آورده بودند بلند شده بود اون ها در مسیر جاده خاکی که از بین درختان کاج کوچک و بزرگ به سمت زمین های پائین رودخانه میرفت حرکت میکردند لکه های آفتاب روی زمین محو می شد گاهی باد باران باقی مانده بر برگ های سوزنی و سبز کاج و نارون و افرا را روی صورتشان می پاشید .

ادوارد بر خلاف همیشه عقب تر از همه وقتی نگاهش بین درختان کندوکاو میکرد و بینی و گوش هایش به کوچکترین صدا توجه نشان میداد حرکت میکرد .

لویی پشت سر هری که جلو تر از همه در حرکت بود با کمی گیجی به ادوارد برای چندمین بار از روی شانه اش نگاهی انداخت او کنجکاو بود ادوارد چرا پشت سر بقیه حرکت میکرد و  نگرانی در صورتش قابل دیدن بود .

نایل برای بار هزارم از اولین قدمی که برداشته بود گردنش را به عقب برد و ناله کرد انگار که در حال مرگ باشد " مر....دم .....از ....گشنگگگگی " او دهانش را به سمت آسمان باز کرده بود پاهایش او را پیش میبردند روباه اهمیتی به آخرین باری که چیزی خورده بود نمی داد.

الکس که عصبانیت ادوارد را حس کرده بود با صورت جمع شده به پشت سرش نگاه کرد .

ادوارد به تندی جواب داد او با مشت کردن دست هایش از فشار دادن گلوی روباه زرد رنگ جلوگیری میکرد " پس چرا انقدر دست دست میکنی ها" با بی حوصلگی تابی به چشم های سبزش داد او از لحظه حرکت نگاهش را روی کمر باریک باسن نرم لویی که با پیراهن گشاد خوردنی تر به نظر می رسید نگه داشته بود و راه رفتن نایل مانند آدم های مست که به هر جهت پرت میشدند جلو چشمش  روی اعصابش رفته بود طوری که باعث سرگیجه اش شده بود و مسیر نگاهش را سد میکرد .

هری با لبخندی که مثل پرتو های خورشید بود سرش را چرخاند احتمالا مور مور شدن انگشت های پای برادرش دستش را رو کرده بود ولی هری به او حق میداد .

احساسات ادوارد مانند ذرات پراکنده و معلق در هوا قابل لمس بودند .

نایل از شکمش دفاع کرد " من دو روزه چیزی نخوردم اوووو دلم پای سیب میخواد یکم پودبنگ و تخم مرغ آب پز عسلی ننننمم" آب دهانش را که با تجمسم آن غذا ها به راه افتاده بود قورت داد و چشم های خمارش را چند دقیقه بست احتمالا باید فعلا به فکر و خیال بسنده میکرد چون کسی برای غذا دادن به او پیش قدم نمی شد .

" لعنت به تو و شکمت " ادوارد تقریبا داد زد
حیوانات کوچک مانند آهو ها و خرگوش ها با دیدن آن ها فرار میکرد

North star  (l.s) by  azadWhere stories live. Discover now