thirty four

757 179 77
                                    

E
تو مثل بچه هایی
حتی وقتی از دستت عصبانی ام
نمیتونم دوستت نداشته باشم
L

هری یکی از دست هایش را دور کمر لویی حلقه کرده بود و پشت پسری که از ترس دو دستی خز های ادوارد را چنگ زده بود به سینه اش با آرامش و اطمینان فشار داد و کنار گوشش همین طور که از بین درختان با سرعت رد می شدند و صدای سگ ها را پشت سر می گذاشتند زمرمه کرد " نترس لویی ولت نمیکنم " او از حس مو های لویی که باد آن ها را به عقب هدایت کرده بود خر خر کرد و به خاطر بو چند لحظه پلک هایش را بست هنوز کمی عصبانیت در وجودش بود به خاطر رفتار لویی .

موجی از گرما بدن یخ زده و منقبض شده لویی را در خود کشید مثل یک تخت نرم و خواب شیرین او دستش را روی دست هری گذاشت و با دست دیگرش خز سفید رنگ و نرم ادوارد را محکم گرفت طوری که از روی صخره ها پائین میرفتند و پا هایش بعد از هر پرش به نرمی و با قدرت روی زمین فرود می آمد
ادوارد طوری میدوید که انگار داشت روی زمین پرواز میکرد .

الکس کیسه لباس ها و پوست خرگوش را به دندان گرفته بود و با نهایت سرعت کنار ادوارد به سمت دامنه کوه بر خلاف جهت راکی در حال حرکت بود نباید انسان ها را حتی به نزدیکی قلمرویشان راهنمایی میکردند .برای الکس دویدن پا به پای ادوارد سخت بود
و روباه زرد با چابکی از بین درختان حرکت میکرد .

چشم های لویی با دیدن پرتگاه مقابلشان که با سرعت به آن نزدیک می شدند گرد شد و انگار ادوارد قصد ایستادن نداشت جایی که درختان به پایان میرسیدند و شیب تندی تا پایین هر برگی که می افتاد را به دریاچه می انداخت .
هری محکم تر لویی را گفت فقط برای این که به او اطمینان دهد. چیزی برای ترسیدن نیست .
و لویی دو دستی طوری که موهای روی بدن ادوارد با دست های عرق کرده از وحشتش چنگ زد که مطمئن بود مقداری از آنها را کنده است

ادوارد پوزه اش را پائین تر برد و با کمتر کردن سرعتش و زدن پنجه هایش در خاک و سنگ شیب شروع به پایین رفتن کرد دقیقا مثل یک ذره بود می شد از بالای آن به پایین سور خورد و در کناره آب افتاد.

طرف دیگر دریاچه با درختان پوشیده شده بود ادوارد پائین رفت پنجه های جلویی اش وزنش را کنترل میکرد تا با صورت روی زمین فرود نیاید و البته مراقب دو مردی که روی پشتش بودند هم بود
او لرزش لویی را حس میکرد بوی عرقش و ًزبان دیوانه وار قلب کوچکش
و نگرانی که در سینه هری می تپید .
چون او هم رایحه پراکنده در هوا را استشمام کرده بود باد کوچکترین بویی را مایل ها جا به جا میکرد

ادوارد روی سنگ ریزه سور خورد و به پایین سراشیبی رسید بعد از او نایل پائین افتاد چون در آخر راه به خاطر بی دقتی زیر پاییش خالی شد و الکس پشت سر ادوارد بدون تلف کردن وقت سینه اش را به اب دریاچه زد و از قسمت کم عمق به سمت آن طرف حرکت کرد

North star  (l.s) by  azadTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang