sixty eight

672 182 45
                                    



لویی مقابل آتش مچاله شده بود سرد نبود اما افکارش او را بلعیده بود پاهایش را زیر پتو بهم کشید و با بغل کردن زانو های پوشیده اش و گذاشتن چانه اش روی آن  وانمود کرد مشغول زیر و رو کردن هیزم های سوخته است که دیگری چیزی از آنها باقی نمانده بود .

به چند دقیقه پیش فکر کرد به اتفاقاتی که بین او و هری افتاده بود به حرف هایی که زده شده بود و حالا نگاه کردن به هری خودداری میکرد .

بدون این که متوجه دو جفت چشم سبز که حرکات ناشیانه و بی قراری اش را زیر نظر گرفته باشند پلک هاش رو روی هم فشار داد رفتارشان برای اولین بار زیاده روی بود هری تقریبا بین پاهای او بود و به طرز تحریک کننده ای همدیگر را بوسیده بودند .
خجالت زده لب هاش رو جمع و دزدکی به هری نگاه کرد ولی ای کاش این کار را نمی کرد چون با دیدن نگاه خیره گرگ و لبخندش بیشتر از خودش و رفتار کودکانه اش خجالت کشید ‌.
با کلافگی آتش را بهم ریخت و بیخیال نگاه سنگین هری شد .

صبح نزدیک بود پس حتی جغد ها هم خوابیده بودند ولی هنوز خبری از روشنی روز نبود ولی ستارگان محو شده بودند

با صدای قدم هایی که به آنها نزدیک می شد هر سه متوجه ادوارد که مقدار زیادی لباس در دست هایش حمل میکرد شدند او حالا بهتر راه میرفت .

" آتش رو روشن نگه دار " ادوارد همین طور که لباس ها را جلوی لویی روی زمین ریخت دستور داد دوباره روی خشنش برگشته بود .

لویی از جا پرید " هی " اخم کرد و اول به لباس ها که به بلندی قدش در حالت نشسته بودند و بعد به ادوارد که در حال نشستن جلو او بود نگاه کرد و اعتراض کرد " نزدیک بود زیر اینا دفن بشم " و با بی تفاوتی به نگاه کردن به آتش مشغول شد .

هری گفت " قرار بود هیزم بیارین " و لبخند ساختگی اش به برادرش این را نشان میداد از حضور بی موقع آن ها راضی نیست .

ادوارد بعد از نگاه کوتاهی از هری رو گرفت و به طرف لویی خیز برداشت و بدون توضیح پتو رو کنار زد تا به بدن پسر جوان دسترسی داشته باشد

الکس که تا آن موقع با ابرو های بالا رفته به کوه لباس های قدیمی خودشان خیره بود چند با پلک زد " چی کار میکنی ؟" او با شک به دست های ادوارد که در حال باز کردن دکمه های پیراهن لویی بودند نگاه کرد

لباس هایی که ادوارد آورده بود لباس های قدیمی خودشان بود که جیمی آن ها را نگه داشته بود اکثر ها پاره شده بودند و این اتفاق حین تبدیل شدن افتاده بود .

لویی با چشم های گرد شده خودش را پس کشید و و اخم کرد " چه غلطی میکنی دستت رو بکش کنار " و با هر دو دست سعی کرد دست های ادوارد را از یقه لباس دور کند یکی از پاهایش را به قصد لگد زدن بلند کرد و به شکم گرگ فشار داد

North star  (l.s) by  azadDonde viven las historias. Descúbrelo ahora