Hundred

1.2K 185 172
                                    

E,H,A
Open your eyes and see your son
L


سر ها به سمت پیرمرد چرخید نگاه ها با خشم ، امیدواری و تعجب به او دوخته شد .کسی حتی در دور ترین نقطه ذهنش در ان آشوب انتظار چنین چیزی را نداشت .

کسی که از لحظه اول شروع جلسه کلامی نگفته بود

هری نفس نفس می زد او شانه یکی از گرگ ها را برای عقب نگ ها داشتن چنگ زده بود و بدنش در حالت حمله بود در حالی که مثل ادوارد و بقیه گرگ ها به پدربزرگش خیره شده بود .
امیدواری اندکی در دلش روشن شد .


لویی مرد را نمی شناخت ،سالخورده ولی با ابهت بود ،صورت کشیده موهایی که سال های دراز زندگی آن را سفید و فرسوده کرده بود ولی از سکوت همه میتوانست بفهمد و حس کند شخص مهمی است .

ادوارد چشم هایش را بین جمعیت چرخاند تا ببیند آیا کس دیگری هم موافقت خود را اعلام میکند و ناگهان صدای کسی بلند شد .

" اگه قوانین ما رو رعایت کنه میتونه توی قلمرو ما بمونه " مردی بلند گفت ظاهرا موافقت آلفای پیر بی تاثیر نبود.

هری با امیدواری پلک زد چهره اش از امید نو دمیده در سینه اش روشن شده بود .

صدای شخص دیگری بلافاصله شنیده شد " من مخالفم "

اما یکی از آلفا هایی که کنار دزموند نشسته بود ایستاد " منم موافقم که این جا بمونه " او دست راست آلفا بود .

کال با خشم غرید ،او از تغییر موقعیت ناگهانی ناراضی و خشمگین بود . پوزخند آلفای پیر را میدید و یک قدم از هری دور شد، ادوارد هنوز گاردش را حفظ کرده بود و لویی بین دست های الکس بود .
جایی که خوب از او محافظت می شد
شکی در این بود که سه برادر مثل دیواری آهنی از جفتی که خبر نداشت با پا گذاشتن به این خاک متعلق به چه کسانی خواهد شد محافظت میکردند .

امنیتی که از لویی ربوده شده بود دوباره برگشته بود او هرگز راضی به بودن بین گرگ ها نبود ،حتی یک ساعت ،ولی وقتی با مخالفت گرگ ها مواجه شد فکر بازگشت به شهر چندان هم عالی به نظر نمی رسید .وقتی یک گرگ به خونش تشنه بود در خلوت ترین مکان ها کمین کرده و حتی قبرش را کنده بود و خانواده اش در صورت بازگشت به آلبرتا، ان ها هم در خطر بودند حالا اهمیت ماجرا را درک میکرد و شاید بعد ها از این سه برادر تشکر میکرد، شاید .

جفری دستش را روی شانه پسرش گذاشت و شروع به صحبت کرد وقتی نگاهش تمام گرگ ها را زیر نظر داشت " وقتی موافقی هست یعنی همه مخالف نیستند و حالا باید شور کرد دلایل بودند اون پسر و دلیل مخالفت مخالفین رو بررسی کرد و تصمیم گرفت که آیا میتونه این جا بمونه یا نه ، و بعد از اون همون طور که قوانین ما حکم میکنن و عادلانه است نوه های من تنبیه میشن همین طور برای جلب رضایت افراد پگ هری ، ادوارد و الکس باید قول های زیادی بدن  " نگاهش رو به هری دوخت که به او خیره شده بود در ریز اخمش اندکی سپاسگذار بود " مرسوم نیست یک انسان بین گرگ ها زندگی کنه ولی ممنوع هم نیست " و از این حرفش منظور داشت او میخواست نوه هایش به یاد بیاورند داستان هایی که درباره جان زمزمه می شد مردی که حالا تنها در تاریکی نشسته بود مردی که با یک انسان جفت شد و مردی که عشقش را با دست های خودش کشت از همین خانواده از همین خون .
پس باید فکر میکردند آیا این جا بین پنجه ها و دندان ها برای لویی خانه ای امن هست یا نه؟

North star  (l.s) by  azadOnde histórias criam vida. Descubra agora