101

579 140 214
                                    

E
Good morning, north & wolf
L


لویی مشت های لرزانش را کنار بدنش نگه داشت ،یک تلاش ناامیدانه برای پنهان کردن لرزش دست هایش ، به گرگ پیر که محکم و تنومند مقابلش ایستاده بود نگاه کرد.، به چشم های خالی گرگ ، این که گوش های پیر مرد منتظر شنیدن چه جوابی بود برای پسر جوانی که خودش را برای پاسخ دادن آماده نکرده بود ترسناک، مثل نگاه به عمق عمیق ترین گودال ها بود ، ایستاده لبه تاریکی،سیاهی که معلوم نبود چه موجوداتی در آن در انتظارش هستند واکنش گرگ نامعلوم بود و حالا باید بدون هیچ پیش زمینه ای و شناخت از کسی که مقابلش بود ، کسانی که اطرافش بودند و او را محاصره کرده بودند جواب میداد . در حالی که نمی دانست هر کلمه چه عواقبی دارد . تا این جا متوجه شده بود امنیتی در کار نیست ، او برای تک تک گرگ های حاضر یک شکار ضعیف و لذیذ بود به جز سه گرگ جوان که لویی حتی اگر شده به خاطر آسودگی خیالش هم باور کرده بود تحت هر شرایطی از او دفاع میکنند .

گرگ پیر یک جواب میخواست ، ولی جواب درست چه بود ،آیا باید میگفت از جنگل ربوده و با وجود نجات داده شدن جانش توسط این سه گرگ سعی در فرار کردن داشته، گر چه این دقیقا حقیقت نبود او دزدیده نشده بود .
در حالی که به میل خود پا به کوهستان نگذاشته بود .

ادوارد درباره خانواده اش به او اخطار داده بود. این که آن ها تند خو ، خشن و خطرناک هستند .اما چیزی که لویی میدید بار ها بد تر از توصیفات ادوارد بود .
افکار بیهوده با نا امیدی محو شدند تا چند دقیقه پیش فکر میکرد به محض رسیدن به کوهستان مجبور به تحمل ،سرما، ترس و خستگی نیست و حالا می دید اشتباه بوده ،پناه بردن از گرگی به گرگ دیگر .

گرگ پیر با وجود دیدن ضعف پسر دلرحمی از خود نشان نمی داد ،این در حالی بود که سعی میکرد منصف باشد .و این لطف به خاطر لویی نبود . او متوجه اهمیت این پسر برای سه آلفای جوان بود .

چیزی که لویی نمی دید.

با یک نفس بریده که مطمئن بود ترسی که پنهان کرده را لو داده متقابلا پرسید" جواب من روی چه چیز هایی تاثیر میزاره " او نمیدانست اگر کسی در موقعیت او بود چه واکنشی نشان می داد
بین گرگ ها در حال بازجویی و احتمالا جواب اشتباه مساوی با مرگ بود ، کسانی که مقابل چشمانش درباره قتلش بحث میکردند.
چه جوابی اشتباه بود ؟

آن قدر ها هم زیرک نبود نه زیر نگاه تیز یک گرگ و چشم های خسته و ترسیده اش بعد از این که این سوال را پرسید به سمت سه گرگ جوان چرخید، به سمت هری که کنارش با کمی فاصله ایستاده بود ،اما حتی قبل از آن گرگ پیر این را میدانست ،دلیل سوال پسر جوان فقط ترس از صدمه دیدن خودش نیست بلکه او نگران عواقب کلماتش برای سه آلفای جوان است .

چند دقیقه پیش به مجازات ان ها اشاره کوچکی شده بود و آلفای پیر با دیدن وحشت و رنگ پریدگی پسر غریبه فهمیده بود این انسان تا حدی به سه گرگ جوان که او را نجات داده اند وابسته است یا حداقل مدیون ، حتی با وجود مدت کوتاه آشنایی ، اهمیتی که به چند غریبه که از قضا گرگ هایی بودند که اکثر مردم به خاطر درندگی آنها را موجودات وحشی و لایق شکار شدن میدانستند میداد این حس که این پسر با همنوعان خود متفاوت است را نشان میداد .

North star  (l.s) by  azadTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang