H
.L
پشت سرش مرگ بود .چیزی که در انتهای دره انتظارش را می کشید .
و پیش رویش هم مرگ ایستاده بود با پنجه های بزرگ و دندان های تیز
الکس با خشم و نفرت به چشم های پر از کینه تک تکشان نگاه کرد .با حالت حمله پاهایش را بیشتر از عرض شانه ها باز و سرش را برای محافظت کردن از گردنش پایین نگه داشته بود دندان هایش را به رخ می کشید و با غرشش به این غریبه های اخطار میداد نزدیک نشوند .
گرگ طلایی رنگ و بزرگ جثه ای از میان گرگ ها که راه را برای او باز کرده بودند رد شد و مقابل گرگ سفید ایستاد
الکس او را شناخت " جوزف" همراه با غرشی بر زبان آورد کمی به خاطر قدم های گرگ عقب رفت و هوا را زیر پنجه یکی از پا هایش حس کرد و به ناچار سر جایش ایستاد. او لبه پرتگاه بود طوری که با یک سانت حرکت به عقب به انتهای شکاف باز زمین می افتاد.
جوزف سر و شانه های بزرگی داشت ، یک گرگ بالغ و جنگجو، یکی از آلفا های گله راس ، به الکس نزدیک شد ولی نه زیاد، پوزخندش باعث شد الکس خون خشک شده لا به لای دندان هایش را به وضوح ببیند .
قلب الکس برای یک ثانیه ایستاد مجموعه ای از افکار بد ذهنش را احاطه کرد چشم های درشت شده اش را از دندان ها و صورت گرگ رو به رویش به سمت پنجه های او حرکت داد و خون تازه را روی آن ها دید . نه این امکان نداشت
لحظاتی پیش را به یاد آورد وقتی درد کشنده ای را در سینه اش حس کرد این ترس که برای ادوارد یا هری اتفاقی افتاده خونش را منجمد و قلبش را آتش می زد ان ها درد یکدیگر را حس می کردند
انگار سرش زیر آب بود سنگینی وحشتناکی روی کل بدنش جاری بود و در عین حال حس میکرد تهی از هر چیزیست .
جوزف گردنش را کمی کج کرد مغرورانه ایستادن مقابل کسی وقتی پشت سرت یک لشگر کوچک ایستاده است مایه افتخار نیست و نه حتی شرافتمندانه" چرا پدرت تو رو بین امگا های گله نگه نمی داره " گردنش به سمت دیگری خم شد نگاه تحقیر آمیزش به سر تا پای الکس بود ، نگاهش روی مردمک های وحشی و سبز رنگ گرگ سفید متوقف شد " اما حتی امگا ها هم فایده ای دارن میتونن بچه دار بشن میتونن لذت بدن ولی تو چی هوووم " تک ابرویی با نیشخند بالا انداخت.
الکس غرش کرد و در جواب دندان هایش را به او نشان داد همه درباره آسیبی که او دیده بود میدانستند این که مثل دو برادرش به درد مبارزه کردن نمیخورد همیشه آزارش میداد ولی این باعث نمی شد بترسد قلب او هم به اندازه دو برادر دیگرش بزرگ بود و به اندازه آن ها شجاع به سمت جوزف پرید و سعی کرد با پنجه اش به صورت او ضربه بزند پیراهن لویی از بین دندان هایش رها شد و باد ان را داخل دره انداخت " این باعث نمیشه از جنگیدن با تو بترسم "با خشم و نفرت به گرگ طلایی رنگ خیره شد .بوی دود به شامه اش رسید برگ های سبزی که به زحمت می سوختند بوی گندی که ناشی از زنده زنده سوختن طبیعت بود

ESTÁS LEYENDO
North star (l.s) by azad
Hombres LoboNORTH STAR هیچ وقت نباید یه گرگ رو بکشی, برادرش همیشه برای انتقام بر میگرده H تو نمی تونی منو سرزنش کنی من فقط از جفتم محافظت کردم. L genre_ werewolf STYLES TRIPLET...