E
بیشتر..........بیشتر...........بیشتر
هوا داره روشن میشه
تو بوی خوبی میدی
Lقبل از شروع باید یه چیزی بگم اول به بنده اعتماد کنین
دوم از هری عصبانی نشین
سوم دلتون واسه ادوارد نسوزه اول و آخر لویی مال سه تاشونه.ادوارد بازوی هری را گرفت و او را متوقف کرد و وقتی نگاه سوالی برادرش را دید با حرکت خفیف سرش به جلو و کلبه اشاره کرد " الکس لویی رو ببر داخل, ما چند دقیقه باید حرف بزنیم " و با اخمش الکس فهمید موضوع مهمی است و از همه مهم تر آن ها غریبه ای همراه خود داشتند .
الکس دستش را پشت لویی گذاشت کلر جلو در منتظر بود و لبخندش کمرنگ شده بود و از دور به ادوارد و هری که جلوی شوهرش ایستاده بودند چشم دوخته بود چیزی مثل همیشه نبود .
الکس همراه لویی به سمت کلبه رفت جایی که غذا و نوشیدنی گرم منتظرشان بود و کلر با بالا رفتن آن دو از پله های جلو در ایوان با لبخند به هر دو خوشامد گفت و از جلو در کنار رفت تا هر دو وارد کلبه شوند .
با بسته شدن در کلبه ادوارد به هری نگاه کوتاهی انداخت و به سمت درختان حرکت کرد آن ها به یک خلوت کوتاه احتیاج داشتند
هری پشت سر برادر بزرگش حرکت کرد میتوانست نگرانی اش را حس کند از بوی بدنش حس کند .انقدر دور شدند که دیگر صدای شکستن هیزمی که جیمی با تبر خورد میکرد شنیده نشد و بعد ادوارد ایستاد او به سمت هری چرخید و شدوع کرد " باید لویی رو آماده کنیم نمیتونیم این طوری ببریمش به پگ " او جدی بود و خودش هم میدانست در چنین شرایطی این درست نیست وقتی که گرگی با تمام کینه اش سایه به سایه آن ها حرکت میکرد و در خلوت ترین نقطه کمین میکرد
هری ناله کرد او درک نمی کرد " آماده برای چی ، گله راس دنبال ماس و احتمالا تمام مسیر هایی که به راکی می رسه رو بستن و تو نگران آماده نبودن لویی هستی ما حتی نمیدونیم چه طور از دره رد بشیم " با کلافگی و کمی عصبانیت به برادر خونسردش توپید و با دست به او و اطراف اشاره کرد این در شرایطی که با گرگ های وحشی گله راس محاصره شده بودند درست نبود .
ادوارد پلک هایش را روی هم گذاشت و لب پائینی اش را گزید " اولین قانون ما چیه هری قانون های پدر ؟" او پرسید و منتظر شد دست هایش را به کمرش زده بود و رو به روی برادرش با فاصله کنار درخت پیری که روی تنه اش خزه رشد کرده بود ایستاده بود
قسمت تاریکی بین درختان که نور به آن رخنه نمی کرد کمی تاریک و مرطوب.
هری کمی نرم شد " هیچ غریبه ای نمیتونه وارد پگ بشه " دیگر صدایش بلند نبود انگار حق با ادوارد بود سرش را پایین انداخت و صورتش را در کف دستانش با پریشانی دفن کرد به این مشکل فکر نکرده بود از نظر او فقط رسیدن به قله و فرار از دست گرگ ها و شکارچی ها مهم بود اما حالا این یک مشکل تازه بود .
ESTÁS LEYENDO
North star (l.s) by azad
Hombres LoboNORTH STAR هیچ وقت نباید یه گرگ رو بکشی, برادرش همیشه برای انتقام بر میگرده H تو نمی تونی منو سرزنش کنی من فقط از جفتم محافظت کردم. L genre_ werewolf STYLES TRIPLET...