sixty one

806 208 210
                                    

H
اون آلفاست، خونه رو نشون میده
L

الکس لبخند زد او میدانست برادرش قلب مهربانی دارد.

"لویی ما رو ضعیف میکنه ولی از نوع خوبش هر سه تامون اونو دوست داریم"
او به روبرو خیره شد جایی که لویی و هری نشسته بودند صحبت می کردند و خلوت شب آنها را فرا گرفته بود.

ادوارد نگاهش را از الکس گرفت حقیقت داشت او در مشت این پسر بود و امکان نداشت حمایتش را از او سلب کند" امکان نداره ولش کنم" مصمم زمزمه کرد صدایش کمی گرفته و خواب آلود بود مستی او را از بند غرور رها کرده بود ، چشم های سبزش از روی موهای نرم لویی به گردنش و بعد کمرش کشیده شد .

الکس با تردید پرسید " اد ،پنهان شدنمون پشت بوته ها به هری کمک میکنه ؟" و به نیم رخ نه چندان مطمئن ادوارد که سمت چپش روی یک زانو نشسته بود نگاه کوتاهی انداخت و منتظر جواب بود .

ادوارد لب هایش را جمع کرد چه‌ کاری از این فاصله از دستشان بر می آمد جز دید زدن و گوش دادن " میکنه حالا ساکت شو " این که هری با فاصله از لویی نشسته بود او را عصبی میکرد" نمیتونن یکم بهم نزدیکتر بشینن " کلافه دستی به صورتش کشید و شاخه را دوباره با حرص کنار زد .

صدای پر از هیجان الکس که سعی میکرد پایین نگهش دارد به گوشش رسید " لویی اگه گرگ بود یه گرگ خاص می شد باید با همه به خاطرش میجنگیدیم نگه داشتن یه گرگ زیبا سخته ولی...‌."

ادوارد متفکرانه و بی مقدمه پرسید " به نظرت میشه لویی رو هم مثل امگا ها نات کرد یا گره هامون توش قفل نمیشه " نگاه خیره اش به پاهای پوشیده شده و باسن لویی بود در افکارش بدن لویی را تجسم میکرد تفاوت ها و چیز هایی که او را متفاوت میکرد کنجکاو بود عطر لویی با باد میچرخید و میچرخید و از زیر دماغ گرگ رد می شد شیرین و خواستنی و یک گرگینه نیمه مست قادر به پس زدن امیال پر شورش که از اعمال وجودش بیدار شده بود نبود ، بدن او و دو برادرش به هم پیوند خورده بود و حس ها مثل حلقه ای بی پایان بین آنها جریان داشت هری عاشق لویی بود و همین حس در ادوارد هم به وجود آمده بود و حالا با ان نمی جنگید لااقل امشب نه .

الکس با صدایی که سعی میکرد به فریاد تبدیل نشود پر از حرص اخطار داد " ادوارد ، یعنی تمام مدت داشتی به همین فکر میکردی ؟" ناباورانه به ادوارد که هنوز خیره به لویی بود با چشم های درشت شده از تعجب نگاه کرد و بعد دوباره مشغول تماشای لویی و هری شد .

لویی چند لحظه از هری رو گرفت و چشمش در تاریکی بین بوته هایی که ادوارد و الکس در آن پنهان شده بودند چرخید ولی ظاهرا متوجه دو مرد جوان نشده بود او فقط از چشم های هری فرار کرده بود از این فاصله بوی کمی سرد و عطر خاکستر همراه با چشم های ناراحت لویی از نظر ادوارد که از لا به لای بوته ها به او خیره بود پنهان نشد .
انگار لویی از هری ناراحت شده بود .

North star  (l.s) by  azadDonde viven las historias. Descúbrelo ahora