twenty eight

824 203 198
                                    

H
تا چشماتو باز نکنی صبح برای من شروع نمیشه
چشمای تو آسمون منه لبخندت خورشید
و گونه هات مثل هوای کوهستان سردن
مثل خونه
L

لویی چند بار پلک زد .

اون دو برادر رو پیچیده به دست و پای هم روی زمین پیدا کرد ادواردی که دست های برادرش را گرفته بود اون رو به دام انداخته بود و نیشخند میزد همان کار همیشگی اش و هری خسته از دست و پا زدن تسلیم شده بود
ولی با لبخندی که مثل خورشید روی صورتش می درخشید انگار از وزن برادرش که روی سینه و پائین تنه اش بود چندان ناراضی نبود

" صبح به خیر " لویی با اخم ریزی و چهره خواب آلود ،گیج خطاب به اون دو گفت و برای فراری دادن گرد خواب از پلک های سنگینش ابرو هایش را بالا برد و با مشت گره کرده اش یکی از چشم هایش را مالید.
دوست داشتنی و خسته

هری دوست داشت هر روز این طور بیدار بشه با تلخی ادوارد ، بیمزگی الکس و شیرینی لویی .

ادوارد جا خورده بود " صبح به خیر " گره اخم مانند بین ابرو هایش با تعجب از بین رفته بود نگاه خیره پسر جوان روی او و برادرش باعث می شد مو های پشت گردنش سیخ شود فوری زانو اش را کنار پهلوی هری به زمین زد و بعد از رها کردن مچ های برادرش بلند شد و پا برهنه به سمت بوت های چرمی که روی زمین افتاده بود رفت .به این که با آن چشم های آبی زیرنظر گرفته شود عادت نداشت.

هری نشست پیراهنش کمی بالا رفته بود و کمرش از تماس با خاک خنک کف غار حس خوبی داشت " صبح به خیر لویی " لبخندش باعث شد لویی هم لبخند بزند همان طور که هنوز گیج خواب بود

ادوارد نشسته بود و پا های بزرگش را در بوت های مشکی رنگش فرو می کرد " امیدوارم حشرات توی سوراخ های گوش ها و بینیت نرفته باشن باید زود راه بیوفتیم قبل از بارون بعدی " او دید که هری ذهنش رو باز کرد و فهمیدن این که میخواست بگوید باید برای لویی صبحانه تهیه کنند برای ادوارد واضح بود " و اگه کسی حتی به جمع کردن خوراک گراز فکر کنه خودم خرخره اش رو میجوم " با اخم و حرص بند های بوت رو گره زد طوری میکشید که چرم چیر چیر میکرد و با تابی که به ابرو اش انداخته بود برای مفهوم کردن قضیه به هری نگاه کرد که کلمات در دهان نیمه بازش خشک شده بود
ادوارد ادامه داد حین این که دستی به لباس هایش کشید و حشرات و خاک احتمالی را از آن تکاند "دقیقا منظورم تو بودی هری اون دست و پای درازو جمع کن و بلند شو " روی پا هایش ایستاد و با خر خر پر از حرص هری و تک خنده ادوارد نیشش باز شد این یک صبح خوب بود اگر موجود کوچک و خواب آلود را که چشم های هم رنگ آسمانش را می مالید فاکتور می گرفت اون پر سر و صدا دردسر ساز و بازیگوش به نظر می رسید

North star  (l.s) by  azadOù les histoires vivent. Découvrez maintenant