fifty three

792 195 142
                                    

E
ولش کردی تا بمیره
ساکت شو
L

فکر به چیز هایی که الکس تعریف کرد باعث ترس و هیجان عجیبی در دلش می شد لویی وقتی خرگوش خوابیده که کنارش روی زمین جمع شده بود نوازش به الکس نگاه کرد نور آتش روی پوستش میرقصید " بازم بگو " دلش میخواست صحبت کند فرقی نمی کرد درباره چه او ساکت و آرام به گرگ جوان نگاه کرد .

الکس نفس عمیقی کشید و ذهنش را که با وسوسه در آغوش کشیدن لویی گیج شده بود جست و جو کرد " ما ،من هری و ادوارد دوازده تا عمو داریم اما خواهر نداریم کلی عموزاده و چن تا خاله یه خانواده شلوغیم، فکر کنم تو به خانواده های شلوغ عادت داری " الکس به خواهر ها  و برادر لویی اشاره کرد و لبخند نرمی زد .

او رو به آتش نشسته بود و حلقه محکم دست هایش زانو های خم شده اش را گرفته بود .

لویی با فکر به خانواده اش نگاهش را از الکس دزدید و به آتش خیره شد یعنی دوباره آنها را میدید با فکر به نگرانی مادرش پلک هایش را روی هم فشورد او هم مثل پدرش آنها را تنها گذاشته بود .

الکس متوجه ناراحتی پسر جوانی که کنارش نشسته بود و بدن کوچکش را جمع کرده بود شد غم سنگینی لبخندش را مانند جسدی که هنوز زنده بود زیر خاک دفن میکرد .خودش را به خاطر اشاره به این موضوع لعنت کرد با گرداندن نگاهش چشمش به توت های وحشی که در شیشه کوچکی روی زمین بین مابقی وسیله های زیاد گذاشته شده بودند افتاد کلر احتمالا از آنها به عنوان دارو یا مربا استفاده میکرد بدنش را روی زمین کمی کشید و به دور از چشم کار و جیمی شیشه را برداشت و سر جای اولش برگشت " اینا رو ببین " او در شیشه را باز کرد و پارچه ای که با یک کِش روی در شیشه کوچک محکم شده بود برداشت برای اطمینان از این که کسی خراب کاری اش را ندیده باشد به پشت سرش جایی که جیمی و همسرش نشسته بودند نگاه کرد و دوباره به سمت لویی برگشت او شیشه را با بدنش مخفی کرده بود و کامل به سمت لویی چرخید کمی از توت های ریز که مانند مروارید های قرمز و براق بودند کف دستش ریخت " این ها توت وحشی هستن حتی توی زمستون بین برف ها هم رشد می کنن " کف دستش را جلو لویی گرفت در حالی که یواش صحبت میکرد .

لویی هم به تبعیت از آلفای جوان سرش را نزدیک برد و با بدن هایشان از چیزی که بی اجازه برداشته بودند محافظت کرد دانه کوچکی برداشت. و بین انگشت هایش غلتاند " خوشمزه اس " بعد از چشیدن توت با چشم های براق که گوشه هایش چین خورده بود رو به الکس گفت و لبخند زد و با شیطنت از روی شانه الکس به جیمی و کلر نگاهی انداخت حین این که دانه دیگری بر میداشت .

الکس از بازیگوشی و حس سرزندگی لویی طوری که روحیه یک بچه را داشت به خنده افتاد پس این بوی تند و تازه که مانند بوی رزماری یا پوست لیمو و نعنا بود به همین خاطر بود چیزی که اغواگری او را کامل میکرد " نمیدونم ما توت نمیخوریم اما ازش توی بعضی از مراسم ها و جشن ها استفاده میکنیم چیدنشون واقعا سخته اونا مثل مروارید ریزن و بوته هاشون خار داره و باید دونه دونه جداشون کنی برای ساخت تاج گل ازشون استفاده میشه البته  همراه با برگ ها بین برفی که قراره روی گرگ  های جفت شده بریزن هم میریزنش میگن نشونه زندگی طولانی و قوی موندن توی شرایط سختن "به چشم های براق لویی خیره شد این که لویی به زندگی گرگ ها علاقمند بود باعث خوشحالی بود اون کمتر می ترسید همین باعث می شد الکس راز ها رو فاش کند  " دختر های امگا یه تاج از گل های وحشی که معمولا توی زمستون رشد میکنن همراه با گل های خشک شده بهاری که از سال قبل چیدن و نگه داشتن روی موهاشون میزارن مادرم میگفت گل ها نشونه دوره های زندگی هستن جوونی و پیری و به گرگ های آلفا یادآوری میگنن امگایی که انتخاب میکنن یه روز پیر میشه هر دو پیر میشن ولی باید با وجود از دست رفتن طراوتشون  مثل اولین شب جفتشون رو دوست داشته باشن دخترا لباس بلند و نازک سفید می پوشن که کل بدنشون رو نشون میده" او با دست به مچ پای خودش اشاره کرد تا اندازه لباس را نشان بدهد "  و تاج گل رو روی موهای بلندشون میزارن  " الکس لبخندی زد لویی ساکت و مشتاق به گرگ جوان خیره بود " وقتی میخوان فرار کنن باید دامن بلندی که روی زمین ریخته توی دستشون بگیرن این باعث میشه گرفتنشون راحت باشه و امگا های پسر یه لباس از جنس تور خیلی نازک می پوشن تا به الفا ها چیزی که قراره انتخاب کنن نشون بدن کل بدنشون و باید پاهاشون برهنه باشه بلندی پیراهن توری که می پوشن تا وسط رون هاشونه و این میتونه یه گرگ رو دیوونه کنه" او دانه کوچکی از توت های وحشی برداشت و بین دو انگشت اشاره و شصتش نگه داشت " تاج روی موهای پسرا با برگ سرخس  و شاخه های خشک و توت های وحشی درست میشه از گل توش استفاده نمیکنن و بعد روی موهای کوتاهشون میزارنش حتی باورت نمیشه با اون پاهای کوچیک چقدر تند میدون و گرگ ها رو به دردسر میندازن با بدجنسی پیراهن هاشون رو با امگا های دیگه عوض میکنن تا گرفتن رد رایحه بدنشون سخت باشه   "  نور آتش  هاله سرخی که از شرم بود بوسید و آن را پنهان کرد . الکس به لویی در آن لباس نازک و سفید فکر کرد به توت و برگ های سرخس بافته شده روی موهای نرمش

North star  (l.s) by  azadWhere stories live. Discover now