twenty seven

837 188 125
                                    

H
ترس تو رو ضعیف میکنه
نترس
L

بعد از یک شب بارانی خورشید کم رمق صبح خسته زمین خیس را می بوسید  هنوز سایه بان نرمی از ابر های پفکی و خاکستری و سفید پهنای آسمان را گرفته بودند در افق از سمت شرق جایی که از پس نوک درختان کاج که در باد قوی شمالی تکان میخوردند خورشید طلایی سر از بین لحاف ابر ها بیرون آورده بود و صبح به خیر میگفت .بارانی که از طوفان شب قبل بر روی برگ درختان باقی مانده بود با وزش قوی باد در هوا پراکنده می شد نیمه ابری و دلپذیر، صبحی که داشت شروع می شد .
ولی در غار هنوز هری آسمان خودش را ندیده بود .

ادوارد زود بر خلاف همیشه دیر تر از بقیه بیدار شده بود در حالت عادی هم او صبح ها قبل از گشت و گذار در چمن زار ها بی حوصله بود و امروز با تشکر از لویی بدتر هم شده بود او از دست مو هایش کلافه بود با عصبانیت برای بار دوم رشته های باریک موهای بالای گوشش را مابین انگشت های بلندش گرفت و شروع به بافتن کرد بافت باریکی از کنار شقیقه تا پشت گوش و هر دفعه تار های مو کشیده می شدند و باعث عصبانیت گرگ جوان می شدند " موهای لعنتی " لب هاش رو روی هم فشار داد و مقدار کمی که بافته بود با حرص باز کرد و دوباره برای بار چندم تلاش کرد ." یه شب پر سر و صدا و حالا یه صبح مضخرف " لویی کاری کرده بود که ادوارد از موهای خودش هم بیزار شود .
او تقریبا تا نیمه های شب گردو هایی که هری به عنوان شامش به او داده بود می شکست و خیال سیر شدن نداشت و الان خواب بود
با اون جثه کوچکش خودش را بین هری و الکس جمع کرده بود
و هری درست رو به روی او صورتش را مقابل او روی ارنج تا شده اش گذاشته بود و با چشم های در شست غرق تماشا کردن بینی کوچکش که چند دقیقه یک بار تکانش میداد و با انگشت هایش لمس میکرد بود مژه های پرپشت و کوتاهش و معصومیتی که در چهره جوانش دیده میشد هری با خودش فکر کرد و لبخند زد لویی موقع خواب حتی کوچکتر هم به نظر می رسید و این پرستیدنی بود
طوری که خودش را جمع کرده بود درست مثل یک جنین و هر دو دستش را زیر سرش گذاشته بود دیشب قبل از این که همه بخوابند ادوارد از لویی خواست از جلو ورودی غار بلند شود و بین دو برادرش بخوابد این کار برای امنیت بیشتر بود قطعا شامه او هم بوی خطر را حس کرده بود لویی مابین الکس و هری با فاصله کمی خوابید و خستگی به او اجازه زیاد بیدار ماندن نداد و ادوارد کمی دور تر نزدیک به دهانه غار خوابید اگر کسی قرار بود پا به غار بگذارد اول باید از او می گذشت. 

" عالیه، دیوونه شدی بهتره لبخند زدن مثل احمقا رو تمومش کنی وگرنه باید همین لبخندو با او دندونای بزرگ به گرگ های کوهستان سنت الیاس نشون بدی ولی به هیچ دردی نمیخوره " الکس که پشت لویی خوابیده بود سرش دا از روی شانه و گردن لویی که در خواب ناز بود به سمت هری برد و با آرام ترین طن صدا نجوا کرد هنوز اثرات خواب از چهره اش پاک نشده بود

North star  (l.s) by  azadWhere stories live. Discover now