NINETY six

455 161 33
                                    

E
خواب منو میبینی؟
اره خواب تو و گرگ کوچولو
L




وقتی از بین گرگ ها رد می شدند حس کنده شدن پوستش به وسیله نگاه هایشان که فقط از یک گرگ می شد دید را داشت ، درنده ، پر از نفرت پر از مرگ  ،هوا سنگین بود ، هوای سرد کوهستان و آتش جز نور بخشندگی دیگری نداشت با این حال هیزم ها می سوختند  با این که بین بدن های عضلانی سه برادر به خوبی تا وسط جمعیت همراهی می شد  طوری که انگار پادشاه است باز پاهایش در کفش های آهنی ترس توان حرکت نداشت .نمیخواست ولی باید انجامش میداد نمیتوانست ولی مجبور بود . در حالی که نگاه کردن به عضلات پشت و شانه های ادوارد که زیر پیراهن سیاه تکان میخورد و جلوی او حرکت میکرد راحت تر بود چشم های آبی اش را به او می دوخت تا این که با وحشت بین صد ها چشم که درنده و خشن به او خیره بودند می گشت.


نه ، او اعتراف نمی کرد ترسیده، با این که این بار تعداد بیشتری از دسته بزرگ گرگ ها در شکل انسانی خود بودند بعضی از ان ها را دید که با پنجه های تیز فرو رفته در سنگ های خشک کوهستان روی گرگی که جثه کوچکتری داشت مالکانه ایستاده یا خوابیده بودند گرگ کوچکتر را با پوزه نوازش و بو میکردند و گاهی می لیسیدند و به او اخطار میدادند حتی نگاهش را به آن سمت نبرد . غرش های خفه از گوشه و کنار شنیده می شد .
پسر ها و دختر های جوان که بین مرد های چهارشانه ایستاده بودند .طوری که انگار اسیر بودند و از ان لذت میبردند

موهای بلند و لباس هایی که گمان نمی کرد پارچه باشند چیز هایی که به مچ دست آویخته شده بود .

و لویی حتی با غرش های بم و عمیق ادوارد و هری هم شانه هایش میپرید .

لویی انتظار تبل های بزرگ رو داشت .
ولی خبری از تبل نبود .

تنه های بزرگ درخت که به نظر از ریشه کنده شده بودند می سوختند و خاکستر می شدند

اما لویی صدای بوم بوم بلندی رو می شنید گوش هاش رو پر کرده بود بدنش با هر ضربه میلرزید .طوری که مزه اش رو حس میکرد
صدای فریاد چند مرد بلند و واضح شنیده می شد
لویی ناخودآگاه به یاد حرف ادوارد افتاد و به هری که کنارش حرکت میکرد و دستش دور کمرش بود نگاه کرد " منظور ادوارد از این که مثل بقیه گرگ ها توی شهر زندگی نمیکنین چی بود ؟"

هری اخم کرده بود بدون برگرداندن نگاهش از رو به رو جواب داد " بعدا بهت میگم "

" صد ها ساله "
" من این رو نگفتم، .... بودن اون پسر به نظر من هم این جا و الان درست نیست ، شاید کسی بیاد دنبالش یا بخواد فرار کنه "
"زندگی کردن با روش ما برایش اون غیر ممکنه "

" و باز این جلسه رو برگذار کردین؟در حالی که همه میدونیم این اشتباهه "

چند مرد با بالاتنه های برهنه رو در روی هم در حال فریاد زدن بودند خشمگین تا حدی که صورت های سرخشان و رگ های بیرون زده گردن به وضوح قابل دیدن بود .

North star  (l.s) by  azadWhere stories live. Discover now