114

258 63 39
                                    

راس رازش را پنهان کرد، پشت لحن سرد و بی تفاوتی و اخمی که چهره گرگ را ترک نمیکرد .

او کوچکترین نشانه ای از این حقیقت که نمیخواست اجازه بدهد امگا از او دور شود نشان نداد حتی برای ترغیب کردن گرگ یا به وجود آوردن حس خواستن
به این فکر کرد
یک ساعت زمان کمی برای گذراندن با این امگا است او به ماه ها ،سال ها و گذشت هر فصل با بودن او فکر کرد که البته سیلی محکمی در افکارش بعد از ابن فکر به خود زد . چهره اش را آرام خشک تهی از حس نگه داشته بود .

قلب با همه اعضای بدن دشمن است باهر چیزی که زیر این پوست زندگی می‌کرد با عقل با پنجه ها و با غرور یک مرد و اکثر اوقات هم پیروز میدان بود مثل الان ولی گرگ ظاهر اش را حفظ کرد تا کارش فقط محبتی از طرف یک سر دسته به نظر برسد .

بدن امگا از سرما منقبض شد نیم رخ اش در دید آلفا بود و از گوشه چشم هر دو گرگ را می‌دید پوست بیش از حد سفید اش از سرما و آسیب به آبی تیره و کبودی میزد و اگر نیش یک گرگ به پایش فرو میرفت حس اش نمیکرد صورت اش را به رو به رو چرخاند و نگاه اش را از الفا گرفت او گفت" میتونی مطمئن باشی از تو و اون توله گرگ بیشتر زنده میمونم حالا با خیال راحت برو " به خاطر حرفی که گرگ زده بود گفت تا از شر او خلاص شود ،کلماتش تند ولی صدایش خسته و گرفته بود .

کوچکترین اهمیت یا احترامی در رفتار و لحن اش نسبت به الفای جوان نبود گفت و راه اش را از سر گرفت تا زود تر از آن جا دور شود قدم ها حفره عمیقی در برف به وجود می آوردند خالی و سرد مثل خود او .

" این جا بیش از حد به شهر آدم ها نزدیکه" راس با سری که به بک سمت کج شده بود به زوزه هایی که او را صدا می‌کردند گوش‌ داد باید قامت بلند مرد جوان و آن چشم های روشن که کمی غمگین بودند را در روشنی روز می‌دید وقتی زخمی روی تنش نبود و بوی هیچ الفای سر تا پایش را نپوشاند بود " همراه من بیا " او با احتیاط ولی لحنی محکم گفت .
یک قدم به جلو بر داشت تا به گرگ سیاه که آماده تبدیل شدن بود نزدیک شود .

سر گرگ سیاه به سمت آلفا چرخید ، ایستاد و اول با اخمی از سر گیجی و بعد با نگاه تیز و کشنده به مرد با پیشنهاد حیله گرانه اش از گوشه چشم وقتی اندکی چرخیده بود نگاه کرد .
او گرگ جوان را بیشتر پسر بچه ای سر گرم بازی و یک مزاحم می‌دید تا یک آلفا .

امگا راس را نمی شناخت و آنچه می‌دید ظاهر قابل ستایش از یک شکارچی بی‌رحم همان چیزی که راس بود نبود او پوزخندی زد که لب های نازک و ترک خورده اش را زخمی کرد اصلا تحت تاثیر هیچ کدام از ویژگی های بدنی آلفا، نه سر شانه های درشت که هم اندازه شانه های پهن خودش بود و نه سینه پهن و گردن کلفت قرار نگرفته بود هم قد هم بودند و عضلاتی یک شکل، تنها تفاوت ظاهریشان نداشتن گره ای بود که طبیعت به عنوان جنس برتر به راس تقدیم کرده بود .
امگا با تمسخر پرسید " آلفات اجازه میده یه گرگ غریبه رو با خودت به پگ ببری ، ممکنه تنبیه بشی " چشم های آبی اش را ریز و گردنش با کنجکاوی به سمت یک شانه مایل شد جنون خاصی در حرکات نرم و آرامش بود که در صدای روزه های پی در پی به مانند کابوس به نظر می رسید او تهدید وار به راس که سر جایش ایستاده بود نزدیک شد توقع داست گرگ هم یک قدم عقب برود ولی راس تکان نخورد.

North star  (l.s) by  azadWhere stories live. Discover now