108

506 108 94
                                        

" با قوانین ما آشنایی داری؟" مرد پرسید و برای جواب به لویی خیره شد.طوری به پسر نگاه میکرد که انگار ارزشش از خاک کف کفش هایش هم کمتر است بدون هیچ تلاشی بی علاقگی اش از ماندن پسر جوان را نشان میداد .

لویی از سردی نگاهش لرزید .

ولی قبل از این که بتواند صحبت کند هری جواب داد " نه " با عصبانیت در چهره مرد غرید .

الکس پشت سر برادرش ایستاد و به ادوارد که اگر چشم های خیره پدرشان روی او نبود احتمالا  الان روی سینه گابریل ایستاده بود نگاه کرد . بدون غرش یا پنجه های سیاه .

گابریل پوزخند زد " پس تا این جا چی بهش یاد دادی ، هار بودن رو ؟" گرگ با نفرت پرسید نگاهش به پسر سر دسته و حیوان کوچک دو پایش پر از تحقیر بود و تنفر بود .

هری از سوراخ های بینی اش نفس کشید ، تند و خشمگین ،لب هایش با نفرت لرزید ، با این که جسمش تابع غریزه اش میخواست به مرد حمله کند ذهنش مانع می شد او نگاه های خشمگین پدرش را از گوشه چشم میدید و اخطاری که بر زبان نمی اورد.

قبل از این که بتواند جواب بدهد، یا حتی واکنشی ،  الکس از پشت سرش پاسخ داد بدون خشم ولی با لحنی محکم " زنده نگهش میداشتیم ، چیزی که قراره بگی رو بگو و برو " شاید مثل ادوارد تاریک و خطرناک نبود یا مثل هری سرسخت و مبارز ولی این باعث نمی شد خانواده اش را رها کند .

گابریل با حرص و دندان های تیز به سمت الکس خیز برداشت ،شاید قصد حمله نداشت ولی حرکاتش تهدید امیز و خشن بود، تحمل نمی کرد یک توله گرگ به او دستور بدهد صدای غرشش بلند شد و هری بعد از هل دادن لویی که با صدای مرد نفسش برید بود به پشت سرش، جایی که الکس ایستاده بود خودش را مقابل برادر و جفتش سپر کرد، و به سمت گرگ غریبه غرید ، می دانست اگر با گرگ  پدرش بجنگد و دستور آلفا را نادیده بگیرد به سرنوشت ادوارد دچار خواهد شد ، و در این صورت کسی نبود از لویی مراقب و در صورت نیاز به جای او صحبت کند ، او با دنیای گرگ ها نا آشنا بود،  ولی انتخاب دیگری نداشت اگر گرگ یک قدم جلو تر می گذاشت یا فقط یک ماهیچه را به اشتباه حرکت میداد برای زخمی کردنش درنگ نمی کرد .

"کافیه " صدای محکم و تا حدی بلند گرگ پیر هر دو را از حرکت باز داشت و برای یک لحظه سکوت بدی همه جا را گرفت .

" هر چیزی که آلفا دستور داده رو انجام بده و عقب بایست فکر عاقلانه ای نیست به یه دسته گرگ حمله کنی " جفری به نسبت خونی خود و دو گرگ جوان اشاره کرد، این که اگر به نوه هایش حمله کند برای کشتن گرگ درنگ نخواهد کرد ولی با کلماتی زیرکانه که غرور دو گرگ جوان به خاطر حمایت پدربزرگتان ختچه دار نشود.
او مخفیانه از ان ها مراقبت میکرد.

گابریل به چشم های سبز و خشن هری که از لا به لای دندان هایش هوای گرم را غرش مانند بیرون‌ میداد نگاه کرد و عقب کشید، از خشم می لرزید و پوستش آماده ترک خوردن بود " بله آلفا " صدای دورگه مرد ترکیبی از صدای حیوانی و نیمه انسانی اش بود ، یک قدم عقب رفت و پشت سر جفری که با قامت صاف و دست های مشت شده کنار بدنش ایستاده بود ایستاد " آلفا شرطش رو آخر میگه گفت میتونین قبولش نکنین " پوزخندش باعث نگرانی بود . باعث می شد فکر کنی چه حیله ای در کار است.

North star  (l.s) by  azadDonde viven las historias. Descúbrelo ahora