-باید بیایی بئاتریس
+خفه شو مدیسون
-لطفا
+ببین اسکایلر و زین هم هستن،نمیام
کاترین سرش پایین بود و داشت با غذاش ور میرفت،اروم پرسیدم:
+کت چیزی شده؟
انگار اصلا نشنید،دوباره صداش کردم:
-کاترین!
با شوک سرشو بالا گرفت:
-هوم؟چیه؟
+خوبی؟
-اوممم اوهوم
میدونستم خوب نبود،میخواستم برم بغلش کنم و باهاش درد و دل کنم ولی اگه اینکارو کنم یاد بدبختیای خودم میوفتم پس...
+کای کجاست؟
کارلوس ابروهاشو داد بالا و گفت:
-با زین و اسکایلر و دوستاش
اخمی کردم و نفسه داغمو بیرون دادم،مدیسون موهای کوتاه مشکیشو پشت گوشش گذاشت و گفت:
-هی اسکای اونقدرا که فک میکنی بد نیست
+اینحوری میگی چون دوستته ازت راجع به منم بپرسن همینو میگی چون دوستتم ولی خودم میدونم یه هرزه عوضیم
با ابروهاش به پشت سرم اشاره کرد،برگشتم زین و کای اونجا بودن،اصلا برام مهم نیست که شنید،زین اومد بغلم نشست و گفت:
-کسی هرزه و عوضی نیست،مخصوصا تو پس بهتره خودتو به زور وارد این کثافت کاریا نکنی،تظاهر نکن
چنگالمو محکم کوبوندم به بشقابم و بلند گفتم:
+تو لازم نکرده به من اینجوری بگی،کسی که تو کمتر از یک سال با بیشتر پسرای مدرسه خوابیده هرزست
-اسکایلر؟
سرمو پایین انداختم و گفتم:
+نه،من
-کای با ناراحتی داشت بهم نگاه میکرد،میدونم چه غلطی کرده،پس رو به کای گفتم:
+درسته بهت خیلی چیزا گفتم وقتی باهات دوست بودم ولیمجبور نیستی بری همشو به بقیه بگی تا بیان منو نصیحت کنن
خیلی معصومانه سرشو تکون داد،یه تیکه از غذامو خوردم و بدون اینکه به کسی نگاه کنم گفتم:
+من دوتا کلاس دیگه رو نمیشینم
و بعد به مدیسون نگاه کردم و گفتم:
+باهاتون هم میام کلوب
لبخندی زد و سرشو تکون داد،از مدرسه بیرون اومدم و سوار ماشینم شدم،یه خورده زیادی فکر کنم باهاشون بد حرف زدم،من لعنتی باید با کسایی که باهام خوبن،بهتر باشم ولی بدترم.
***
شماره کاترینو دوباره گرفتم،ولی جواب نداد،اه خدا نکنه آدم محتاجش بشه
اگه ماشین لعنتیم پنچر نشده بود خودم میرفتم،دست به سینه بودم و تو پیاده رو بالا پایین میرفتم،با اون لباس داشتم یخ میزدم
-بئاتریس؟
با شنیدن صدای زین به خونشون نگاه کردم،اون دم در بود،اومد سمتم،اول بهسرتاپام نگاه کرد و بعد گفت:
-میخوایی چیکار کنی که اینقد خوشگل کردی؟
+به تو ربطی نداره
اومد نزدیکم،دوتا دستاشو روی شونم گذاشت و گفت:
-یالا اینقدر بداخلاق نباش،همش سعی میکنم باهات خوب باشم ولی گند میزنی
+من همینیم که هستم
-دروغگوی بدی هم هستی
اومدم عقب تا دستاشو از روی شونم بندازه پایین ولی دستاشو رو کمرم گذاشت،زیاد از حد محکم گرفته بودش،منو به خودش چسبوند،داره چیکار میکنه؟
لبشو رو گوشم گذاشت،نفساش به قدری داغ بودن که میتونستن گردنمو بسوزونن،آروم گفت:
-اگه به این رفتار مزخرفت ادامه بدی مطمئن باش بالاخره دوستات یه روزی ازت خسته میشن و تو تنها میمونی،پس بهتره مثل ادم با بقیه رفتار کنی
لحنش جوری خشن بود که باور نمیکردم زبن باشه و خیسی لبش داشت اذیتم میکرد دستشو آروم بالا و پایین کشید و بعد ادامه داد:
-شاید دوستات این رفتارتو تحمل کنن ولی من نمیتونم پس مطمئن باش باهات همیجوری مهربون نمیمونم
ولم کرد،جای دستاش روی کمرم درد میسوخت
همیشه فکر میکردم،فقط به حرف کای گوش میدم،ولی الان باورم نمیشه،حرفای زین کاری کرده که خشک بشم
گوشیم زنگ زد،کاترین بود:
+بله؟
-من و کای یه نیم ساعت دیرتر میاییم میتونی جور دیگه ای بری؟
گوشیو پایین آوردم و به زین گفتم:
+میتونم باهات بیام؟
-اره
دوباره گوشیو روی گوشم گذاشتم و گفتم:
+اره من میرم،فعلا
قطع کردم و به زین نگاه کردم،آروم گفت:
-همینجا بمون،الان میام
بعد دو دقیقه با صدای موتور سرمو بالا گرفتم،فاک حواسم نبود ماشین نداره
-سوار شو
+امم...فقط
-نگو که میترسی
+اخه بچه بودم یه بار افتادم...
با خنده بلندش حرفمو قطع کرد و گفت:
-چرت نگو،ترس نداره،بیا بشین
هوف،وقتی نشستم،دامنم کاملا بالا رفت،اهمیتی ندادم و گفتم:
+خب برو
-ماشین نیستا با دستات کمرمو بگیر
+نمیخوام
-باشه هرجور راحتی
یهو گاز کوتاهی داد و زود ترمز کرد من به عقب پرت شدم،ولی قبل اینکه بیوفتم لباسشو گرفتم
+روانی
خندید و گفت:
-خودت گفتی نمیخوایی کمرمو بگیری
+خب باشه
دستمو دور کمرش حلقه کردم،آروم گفت:
-تو که به قول خودت با بیشتر پسرای مدرسه خوابیدی الان با گرفتن کمر من مشکل داری؟خیلی مسخره ای
هوم واقعا چه مسخره،زین،اون یه جوریه برام،نمیتونم مثله بقیه پسرا باهاش باشم،شاید هم بخاطر اینه که رفتارش با بقیه پسرا فرق داره،وقتی که حرکت کرد،سرمو به کمرش چسبوندم،بعد یک ربع جلو کلوب نگه داشت،پیاده شدم و منتظرش موندم.
وقتی از موتور پیاده شد،من جلوتر راه افتادم و وارد کلوب شدم،وایسادم و به اطرافم نگاه کردم،با حس کردن دستای یه نفر روی باسنم با ترس برگشتم،زین بود که داشت با دقت دامنو پایین میداد
-لباس زیرت معلوم بود
شعت بخاطر نشستن رو موتور بالا رفته بود و من اصن متوجه نشدم
+داشتی دید میزدی منو که متوجهش شدی؟
پوزخندی زد و گفت:
-من نیازی ندارم کسیو دید بزنم،ولی بقیه داشتن دیدت میزدن اینجوری متوجه شدم
لحنش دوباره خشن شده بود،از کنارم رد شد و جلو راه افتاد لعنتی خیلی وقت بود اینجوری خجالت نکشیده بودم.
YOU ARE READING
Don't Forget [Z.M]
Fanfictionبعضی چیزها ناخواسته از ذهنمون پاک میشن... ولی عشق حتی در فراموشی هم فراموش نمیشه! [Sexual Content+18]