*فلش بک*
در حالی که توی وان خالی نشسته بودم،زانوهامو توی شکمم جمع کردم،چشمامو محکم روی هم فشار دادم تا یه ذره از سر دردم کم بشه.
بدنم به قدری سرد بود که با برخورد هر نفسم بهش،میسوختم،دیگه کافیه باید این مسخره بازیو تموم کنم،باید قوی باشم.
سعی کردم بلند بشم ولی درد بدنم و لرزش پاهام بهم این اجازه رو نداد،دوباره تلاش کردم و ایندفعه از لبه وان و دیوار کمک گرفتم و اومدم بیرون.
تو اون آیینه بزرگ به بدن لختم نگاه کردم،اینچ به اینچ بدنم بنفش و قهوه ای بود،روی پهلوم هنوز علامت فشار دستش و همینطور خراشیدگی هایی که با ناخنش برام به جای گذاشته بود،مونده.
به صورتم که بیشتر به،صورت یه روح شباهت داشت نگاه کردم،لبم زخم بود و زیر چشمام و پشت پلکم سیاه بود،این قیافه حتی برام آشنا هم نیست،کسی که تو آیینه ست خیلی ضعیف و ناراحته،من که اینجوری نیستم،هیچوقت نبودم،اون اصلا تو این دو هفته لبخند زده؟معلومه که نه پس مطمئنا من نیستم،من کسی نیستم وقتی دوست پسرم بهم نزدیک بشه حالم بد بشه اون کس همینه که تو آیینه ست کاش میشد بمیره داره خستم میکنه.
سرمو خم کردم و به بغل وان نگاه کردم،یه تیغ کوچیک داشت برق میزد و خودنماییمیکرد،خب یه خراشیدگی شاید این کسی که تو آیینه ست رو فراری بده،تیغو برداشتم و روی مچ دستم گذاشتم،حتی ذره ای شک ندارم اگه فراریش نداد و کشتش خب بازم مهم نیست اون که من نیست...
***
-بئاتریس!
چشمامو با ترس باز کردم،به مچ دستم نگاه کردم،لعنتی
نفس عمیقی کشیدم و سرمو بالا گرفتم،آقای سانچز رو به روم بود با نگرانی پرسید:
-خوبی؟
به اطرافم نگاه کردم،همه بچه ها داشتن بهم نگاه میکردن،با صدایی که به زور قابل شنیدن بود گفتم:
+بله
-خب بچه ها داشتم میگفتم،از اونجایی که شما سال آخرین فردا برای سه روز میبریمتون کوهستان،برای کمپ
چی؟کمپ سه روزه؟ از سال اول منتظرشم ولی الان دیگه شور و حالی ندارم،هانا دستشو بالا برد و وقتی آقای سانچز بهش اجازه حرف زدن داد،گفت:
-دقیقا کجا میریم؟
-کمپ گروند بُکرون
لعنتی من عاشق اونجام،میشه برای سه روز همه بدبختی هامو فراموش کنم و آرامش داشته باشم؟
بعد اینکه زنگ خورد،با سرعت رفتم سمت کافه تریا ولی دیر رسیده بودم همه قبل من سر میز بودن،به محض اینکه رسیدم کارلوس با ذوق گفت:
-بی،لطفا بگو که میای
+معلومه
بغل کاترین نشستم،لب و لوچش آویزون بود،دستمو روی شونش گذاشتم و پرسیدم:
+کت چیه؟
-کای نمیاد
با تعجب به کای که داشت با آرامش غذاشو میخورد نگاه کردم و گفتم:
+واقعا؟
-آره،من بیکار نیستم،تو این سه روز کلی کار میتونم انجام بدم و به بابام کمک کنم
کاترین با تمسخر گفت:
-وایی عزیزم چه پسر دلسوزی
کای چشم غره رفت،به زین که داشت با گوشیش ور میرفت نگاه کردمو آروم گفتم:
+زین تو میایی؟
کای یه جوری بهم نگاه کرد که انگار به تو چه؟برات مهمه؟شاید هم فقط من اینطوری فکر میکنم،سرشو بالا گرفت و گفت:
-دوست نداشتم ولی اسکای خیلی اصرار کرد
اه قراره حتما همو اونجا به فاک بدن،بلند شدم و رفتم بغل کای نشستم،به بازوش چسبیدم و گفتم:
+بخاطر من بیا،لطفا
سعی کردم خودمو مظلوم نشون بدم تا دلس بسوزه ولی خیلی جدی گفت:
-نه،حوصله ندارم
+لطفا بدون تو حال نمیده
دستمو روی رونش کشیدم و گونمو به بازوش مالوندم و گفتم:
+لطفا،لطفا
تمام مدت زین داشت به طرز مسخره ای بهمون چشم غره میرفت،اما بهش توجهی نکردم
-چرا اینقد اصرار داری؟
سرمو انداختم پایین و گفتم:
+تو پارسال بهم قول دادی میایی و کاری میکنی که بهم خوش بگذره
لبخندی زد و گفت:
-میدونی که سر قولم نمیزنم
با خوشحالی نیشم باز شد و گفتم:
+یعنی میایی؟
-اره
بغلش کردم،اونم آروم دستشو روی موهام کشید،لعنتی هنوز فقط با یه لمس بهم آرامش میده،زین با عصبانیت دستشو کوبوند روی میز و پاشد،کای با تعحب پرسید:
-هی پسر کجا؟
به من نگاه کرد و بعد گفت:
-دراما های مربوط به اسکایلره
به گوشیش اشاره کرد و لبشو روی هم فشار داد و گفت:
-فردا میبینمتون
چرا اینقد عجیبه؟
***
کای دستمو گرفت و کمک کرد از اتوبوس پیاده بشم،نفس عمیقی کشیدم تا هوای فوق العاده اونجا رو توی ریه هام حس کنم،بوی نم میاد،احتمالا بارون اومده بود
-کای زود بیا
صدای فریاد بلند زین توجه مارو به خودش جلب کرد،صداش از پایین میومد،لبه جایی که با ارتفاع پنج یا شیش متری تا پایین فاصله داشت وایسادیم،زین اون پایین با اسکای بود،بغل یه دریاچه کوچیک بینکای درخت،وایی باورمنمیشه همه داشتن سمت بالا میرفتن اصلا دریاچه کوچیک وسط جنگل رو ندیدن احمقا
کای با لبخند گفت:
-خوبه جا پیدا کرد بریم پایین
با خوشحالی اون مسیر خاکی رو دور زدم و رفتم پیش زین،بقیه هم دنبالم اومدن
+چجوری اینجارو پیدا کردی؟
-قبلا با بابام اومده بودم
کارلوس اومد بغلش و زد روی شونشو گفت:
-خوبه افرین خوشم اومد
زین خندید و گفت:
-خب حالا بیایین چادر هارو باز کنیم.
YOU ARE READING
Don't Forget [Z.M]
Fanfictionبعضی چیزها ناخواسته از ذهنمون پاک میشن... ولی عشق حتی در فراموشی هم فراموش نمیشه! [Sexual Content+18]