سعی کردم خونسرد باشم،بیشتر به حرکاتش توجه کردم،لعنتی یعنی مدیسون میدونه؟
معلومه که نه،اون یه دختر مهربون و معمولیه،روانی نیست که با یه قاتله دزد ازدواج کنه
هری گونه مدی رو بوسید و گفت:
-من فعلا میرم،توهم زود بیا
بعد اینکه رفت،بلافاصله گفتم:
+هری کجاییه؟کجا کار میکنه؟
مدیسون اخم کرد و گفت:
-چطور؟
انگار خوشش نیومد که این سوال رو پرسیدم:
+قیافش برام آشناس
کاترین خنده عصبی کرد و گفت:
-خب اون از همینجاست و با من،کای،مدیسون و کارلوس کار میکنه
+چی؟تو شرکت بابات؟
-اوهوم
خب خیالم جمع شد،هرکس میتونه اون تتو رو داشته باشه،و تو لس انجلس باشه و شبیهش باشه،فاک دارم خودمو خر میکنم
مدیسون لبشو روهم فشار داد و گفت:
-زینو جا انداختی
با شنیدن اسمش موجی از احساسات به بدنم هجوم آوردن،هوم اگه ببینمش چی میشه؟
کاترین ابروهاشو بالا برد و گفت:
-آها اره،اصل کاری زینه
+چرا اصل کاری؟
کاترین سرشو انداخت پایین و گفت:
-پارسال،بابام خواست دیگه کار نکنه و مدیریت همه چی بخاطر رییس بودن براش داشت سخت میشد...
+اها کای رو جای خودش گذاشت؟
مدی و کت بهم نگاه کردن و کت با لحن بدی گفت:
-نه،میدونی که بابام با کای خیلی خوب نیست بخاطر یه سری اتفاقات هم بهش اعتماد نداره
+اوه،پس کی رییسه؟
-چقدر خنگی خب زین دیگه
اوه،الان تازه متوجه جمله"زین اصل کاریه"شدم،اون؟رییس؟زین حتی نمیتونه رابطش با یه دخترو زیر نظر داشته باشه اونوقت میتونه اینکارو با کلی آدم بکنه؟شرط میبندم رییس مزخرفیه
سرمو تکون دادم و دیگه چیزی نگفتم،کاترین آروم گفت:
-کارلوس کجا رفت؟لعنتی من برم دنبالش
منم سریع گفتم:
+منم میرم دستشویی
مدیسون سرشو تکون داد و گفت:
-برو اونی که طبقه بالاست،انتهای راهرو سمت راستته وقتی از پله بالا میری
ازشون جدا شدم و همون مسیری که مدیسون گفت رو رفتم،وقتی وارد دستشویی شدم،خیلی سریع گوشیمو از تو کیفم برداشتم تا به جکسون زنگ بزنم بعد دوتا بوق جواب داد:
+جکسون!
-چیزی شده؟
+شوهر مدیسون،همونیه که از گنگ سینرز بهم نشون دادی
-چی میگی بئاتریس؟
+همون تتو رو داره و شبیهشه
-میتونی گیرش بندازی؟
شت،مدیسون دوستمه و اینکار...شغلم مهمه و خب اون آدم خوبی نیست
+خب اگه اون عضوه،پس یه رییسی داره،اگه اون اینجا باشه چی؟
-اوه حق باتوئه حتما هم اونجاست،سعی کن یه چیزایی بفهمی
+باشه
لعنت بهت مدیسون،معلومه داری چه غلطی میکنی؟اون واقعی رو میشناسی؟
در رو باز کردم و اومدم بیرون کای کجاست،اونو ندیدم
طبقه دوم کسی نبود،همه جا رو نگاه کردم،اینجا خونه هریه،پس اگه چیزی باشه،باید همینجا باشه،در نزدیکترین اتاقو باز کردم تا یه نگاهی بندازم ولی با دیدن کسی که بهم پشت کرده بود و داشت با موبایلش حرف میزد سرجام وایسادم:
-برام مهم نیست،اما برات میفرستم
با شنیدن صدای لعنتیش نفسم بند اومد،خواستم از اتاق بیرون برم ولی وقتی برگشت و باهام چشم تو چشم شد سرجام وایسادم:
-اوممم...باشه...فعلا
موبایلو تو جیبش گذاشت و پوزخندی زد و گفت:
-پس حتما یکی باید عروسی میکرد تا بیای؟
+من...
حتی نمیتونستم چی بگم فقط محو تغییراتی بودم که تو این پنج سال داشته،اون ریش داره و موهاش بلندتر شده،صورتش دیگه اون مهربونی خاصشو نداره،امیدوارم این اتفاق برای شخصیتش نیوفتاده باشه،نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
+خیلی سرم شلوغ بود
پوزخندی از روی تمسخر زد و گفت:
-درسته،سرت شلوغ بود
اخم کردم و برگشتم،لعنتی حتما باید توی اتاق باشی؟همیشه گند میزنی به همه چی،ولی من امشب دست خالی پیش جکسون نمیرم...عمرا
میتونستم صدای قدم هاشو پشت سرم بشنومم،سرعت قدم هامو بیشتر کردم و از پله ها پایین رفتم،همچنان پشتمه؟
وقتی پایین پله ها رسیدم،با عصبانیت برگشتم و گفتم:
+چرا دنبالمی؟
لبشو روی هم فشار داد،انگار سعی داشت نخنده،آروم گفت:
-نه عزیزم اینطور نیست،قرار نیست مثل قبل دنبالت باشم
هوم؟بازم از اون حرفای مفهوم دار؟
+منظورت چیه؟
اخم کرد و به پشت سرم اشاره کرد و گفت:
-بیخیال،ولی دنبال اون بودم
برگشتم تا ببینم منظورش کیه،با دیدن کای که با فاصله کمی پشت سرم بود،لبخند کمرنگی زدم،خدایا اینقدر دلم براش تنگ شده،میتونم جوری بغلش کنم که تمام دنده هاش بشکنه.
ولی سر جام ثابت موندم،درست مثل خودش فقط با این تفاوت که اون خیلی بی تفاوت تر بود،سرشو تکون داد و گفت:
-خوش برگشتی،بی
جوری رفتار میکرد که انگار میدونست اینجام،لبخند کمرنگی زد،اینقدر کمرنگ که قابل دیدن نبود،احتمالا اصلا لبخند نزده و این منم که دوست دارم فکر کنم زده،دوست دارم فکر کنم شاید براش مهم باشم،ولی وقتی توی اونموقعیت تنهاش گذاشتم،احتمالا براش مردم،درست جوری که برای زین مردم.
زین بازوی کای رو کشید و گفت:
+وقتی میگم ساعت نه و نیم فلان جا باش،یعنی همینکارو کن،کدوم گوری بودی؟
خنده مسخره ای کرد و گفت:
-داشتم با یه دختره لاس میزدم
ودوباره زد زیر خنده،از خندش،زین لبخند زد ولی من؟من فقط توی شوکم
زین بهم نگاهی انداخت و گفت:
+نمیخوایی بری؟فکر کنم کاترین دنبالت باشه
غیرمستقیم بهم گفت گم شو،عالی شد حالا برگشتم و بدتر از قبل داره باهام رفتار میشه
سعی کردم جلوی بغضمو بگیرم،چشم غره رفتم و از کنارشون رد شدم،از عمد به زین تنه زدم و رفتم دنبال کاترین
***
به ساعت نگاه کردم ساعت تقریبا چهار صبح بود،از روی تخت بلند شدم و گفتم:
+خیلی دیر شده،دیگه باید برم
مدیسون که الان با لباس راحتی نشسته بود اخم کرد و گفت:
-اینجا بخواب
+نه مرسی
کارلوس اروم گفت:
-میتونی رانندگی کنی؟
+آره،در ضمن خونه جکسون نزدیکه
خداحافظی کردم و از اتاق بیرون اومدم،زین و کای اصلا پیداشون نبود،حتی توی اتاق پیشمون نموندن تا حرف بزنن،ازخونه بیرون اومدم و سمت ماشینم رفتم،اوه سوییچ،لعنتی کیفم کجاست؟جاش گذاشتم؟
اخم کردم و دوباره سمتخونه رفتم،در کاملا بسته نبود درست مثل اول عروسی،وارد خونه شدم،از پله ها بالا رفتم،خب احتمالا تو همون اتاق گذاشتمش.
بدون در زدن وارد اتاق شدم و باعث شدم همه از جاشون بپرن،یه دختر با موی بلوند کوتاه روی تخت نشسته بود و میلرزید،به رو به روش نگاه کردم زیناونجا بود و کای هم کنارش،چرا دخترهاینقد ترسیده،وقتی هری رو کنارش دیدم که یه اسلحه دستشه کاملا متوجه همه چی شدم،خب بئاتریس باید شوکه بشی،تو نمیدونستی که هری تو این کاره ولی...اگه اون با اسلحه جلوی بقیست یعنی اونا میدونن؟
خب الان علاوه بر تعجب،ترسیدم
زین با عصبانیت گفت:
-اینحاچه غلطی میکنی؟
+اوم...اومدم...کیفمو بردارم
کاترینبه نظر نگران میومد با ناراحتی بهم نگاه میکرد،انگار قراره بمیرم
زود رفتم سمت میزآرایش و کیف دستیمو برداشتم تا برم،تظاهر کردم هیچی ندیدم،اونا باور میکنن؟
-هویی کجا؟
معلومه که نه...با صدای زین برگشتم و گفتم:
+خ...خونه
پوزخندی زد و گفت:
-بعد چیزی که دیدی فکر کردی ولت میکنم؟
کاترین اخم کرد و گفت:
-زین چی میگی؟
زین بدون توجه ای به کاترین نکرد، به کارلوس نگاه کرد و گفت:
-بیارش اینجا نزار هیج جا بره
کارلوس اخم کرد و گفت:
-امااون بئاتریسه یعنی چی بیارمش؟
زین بلند داد زد:
-هر خری میخواد باشه منم رییستم
خون توی بدنم خشک شد،جریانی حس نمیکردم،حس کردم همه چی وایساده،تازه همه چی برام واضح شد،اونا گفتن باهم کار میکنن،و زین رییسشونه،ولی گفتن توی شرکت نه همچین کاری
یعنی اینکار بابا کای و کته،یعنی اونموقع هم همینکارو میکردن؟
نه لعنتی،تمام مدت دروغ می شنیدم
YOU ARE READING
Don't Forget [Z.M]
Fanfictionبعضی چیزها ناخواسته از ذهنمون پاک میشن... ولی عشق حتی در فراموشی هم فراموش نمیشه! [Sexual Content+18]