نور زیادی که از یه طرف جنگل میومد توجهمو جلب کرد بلند داد زدم:
-زین اونجا
لبخندی از سر پیروزی زد،دستمو گرفت و سمت اونجا دوییدیم،وقتی از اونجا بیرون اومدیم،بچه ها بهمون نگاه کردن،نگاه کای سمت دستمون رفت پس فورا دستشو ول کردم،کاترین بغلم کرد و گفت:
-وایی زنده ای
+قرار بود بمیرم!؟
خندید و گفت:
-اگه زینو دیرتر میفرستادیم این اتفاق میوفتاد
کای سرشو انداخت پایین و گفت:
-منتظر شما بودیم تا بعد بریم پایین ولی اگه خسته ای میتونیم دیرتر بریم
اون شبیه بچه هاست،دلم میخواد محکم بغلش کنم و صورتشو بین دستام فشار بدم،لبخند زدم و گفتم:
+نه من که خسته نیستم،بریم
*دو هفته بعد*
چشمام به محض شنیدن صدای جیغم با شدت باز شدن،میتونستم خیسی عرق رو روی پیشونیم حس کنم،چطور امکان داره لحظه ای که فکر میکنی همه چی تموم شده و دیگه راحت شدی همه بدبختیا دوباره سراغت بیاد؟
به ساعت نگاه کردم،یک و نیمه،از روی تخت بلند شدم،پاهام درد میکردن در دستشویی اتاقمو باز کردم و واردش شدم،تو آیینه به خودم نگاه کردم،اوه اگه الان هالووین بود به گریم نیازی نداشتم،صورتمو آب زدم و نفس عمیقی کشیدم،صدای موتوری که از بیرون خونه میومد توجهمو جلب کرد،این موتور زینه
فورا از دستشویی بیرون اومدم و از اونطرف اتاقم به سمت بالکن رفتم،درست حدس زدم زین روی موتورش بود و داشت با کلاهش ور میرفت،آروم صداش زدم:
+زین!
به اطرافش نگاه کرد احتمالا نفهمید روی بالکنم پس دوباره گفتم:
+زین این بالا رو بالکن
سرشو بالا گرفت و با دیدنم خندید،چی اینقد خنده دار بود؟اخم کردم و پرسیدم:
+چیه؟من خنده دارم؟
-تو نه،ولی لباست آره
به لباسم نگاه کردم که درست مثل لباس بچه ها بود و روش کاپ کیک های صورتی و گربه داشت،آستین بلند بود با یه شلوار بلند،خب شاید یه خورده خنده دار باشه
+چیه خب؟انتظار داشتی با لباس زیر سکسی بخوابم
نیشخندی زد و گفت:
-دقیقا
خب باشه زین،سکسی هم بهت نشون میدم،سعی کردم بحثو عوض کنم،پس پرسیدم:
+کجا داری میری نصفه شبی؟
اخم کرد و با عصبانیت گفت:
-به تو چه؟باید به تو جواب پس بدم؟
از تغییر لحنش تعجب کرد و خب راستش ناراحت شد،خندید و ادامه داد:
-اون موقع اگه خودت بودی اینجوری جواب میدادی
با یاداوری موقعی که بهش اینجوری گفتم،خندم گرفت،خب خداروشکر وقتی با زین آشنا شدم کم کم اون رفتار مزخرفمو از بین بردم،اون حتی نصفش هم ندید وگرنه ازم خیلی بدش میومد
+شوخیات هم مثل خودت مسخرست
لبخند قشنگی زد و گفت:
-میرم یه جایی که خرج زندگیمو از اونجا در میارم
+کجا؟
-نمیگم
+منم میام
-نه اصلا نمی...
به حرفش توجه نکردم و گفتم:
+خفه شو میام
-آخه اونجا برات مناسب نیست
+واقعا؟خب باید اینو بدونی که هرجایی برام مناسبه و من بچه نیستم
خندید و گفت:
-جدی گفتم بئاتریس
خب مگه کسی اینجا شوخی داره؟منم جدی گفتم
+منتظرم بمون
از بالکن بیرون اومدم و سمت کمدم رفتم،یه شلوارک تنگ پوشیدم با یه تاپ چسبون،تو آیینه به خودم نگاه کردم،خب مثل همیشه سینه هام معلومه،اخمی کردم و یه کت چرم برداشتمو روش پوشیدم،بوت هامو پام کردم هرچقدر از نظر رفتاری تغییر کنم بازم یه جور لباس میپوشم.
سمت میز آرایشم رفتم،موهامو سریع شونه کشیدم و یه رژ و مداد چشم زدم،صدایموتور زین باعث میشد که بفهمم هنوز اونجاست،منتظرمه
از اتاق بیرون اومدم و سریع درحالی که دعا دعا میکردم کسی بیدار نشه از پله ها پایین اومدمو و از خونه بیرون رفتم.
زین با اخم گفت:
-داریم مهمونی نمیریم
+حالا هرچی
پشتش نشستم و مثل قبل دستامو دور کمرش حلقه کردم
-بئاتریس،هرچی میگم حرفمو گوش میکنی،باشه؟
+چشم
حسکردم لبخند زد ولی خب نمیتونستم اون صورت لعنتی روببینم،بعد نیم ساعت جلوی یه بار نگه داشت،واقعا بار؟
+اینجا خرج زندگیتو در میاری؟
-آره
+نکنه با به فاک دادن دخترا این کارو میکنی؟
-بئاتریس من دوست دختر دارما
با این حرفش یه چیزی رو توی قلبم حس کردم،انگار چیزی از قبل بود و این حرفش فقط باعث یادآوریش شد
سرمو تکون دادم و پیاده شدم،اومد کنارم،دستمو گرفت،لبشو بهگوشم چسبوند و گفت:
-از کنار من تکون نخور
+باشه
جالبه وقتی به من میرسه دوست دختر نداره؟اصلا اسکایلر میدونه که اینقدر به من نزدیکه،اگه من جلوش خراب بشم چی؟برای زین هم که مهم نیست پس احتمالا فقط بخاطر اینکه دلش میسوزه داره به من کمک میکنه و به اسکای گفته و اون هم با خودش گفته آره دیگه دختره بیچاره بدبخت بهش تجاوز شده دوست پسر منم پیشش باشه بهش کمک کنه،چه ایرادی داره؟
وقتی وارد اونجا شدیم،بیشتر به زین نزدیک شدم،با اینکه دلم نمیخواست،همه تو دهن هم بودن و استریپراش بدون بالاتنه اینور اونور میرفتن،یکیشون اومد سمت زین،وات د فاک؟
دستاشو دورگردن زین حلقه کرد و گفت:
-اوه اومدی،دلمون برات تنگ شده بود
یکی دیگشون از سمت چپ به زین چسبید و من ترجیح دادم از زین فاصله بگیرم،زین اخمی کرد و با عصبانیت گفت:
-اه آماندا ولم کن
دختری که رو به روش بود با اخم ازش فاصله گرفت و گفت:
-خیلی بی لیاقتی،کی اخه دختری مثل منو فقط یه بار به فاک میده؟
زین برگشت و وقتی دید ازش فاصله گرفتم،دستمو گرفت و کشید،اون دختره که اسمش آماندا بود با لحن مسخره ای به من اشاره کرد و گفت:
-این اسکل دوست دخترته؟
زین سمتش هجوم اورد و موهاشو از پشت گرفت و تو صورتش داد زد:
-لاس نزن،چرت هم نگو،فقط برای نفر بعد برام جا بگیر
این زین خیلی...یه جوریه اصلا شبیه خودش نیست ولی معلومه این رفتارش جز یکی از خصوصیاتشه
وقتی اون دوتا دختر رفتن،زین بهم نگاه کرد و گفت:
-متاسفم
چیزی نگفتم و سرمو انداختم پایین تا نفهمه ناراحت شدم،باهم سمت یه پله هایی رفتیم که میرفت سمت زیر زمین،صداهای بلندی از اون تو میومد،صدای دست و جیغ و فریاد، وقتی وارد اون در شدیم چشمام بخاطر تعجب درشت شد.
YOU ARE READING
Don't Forget [Z.M]
Fanfictionبعضی چیزها ناخواسته از ذهنمون پاک میشن... ولی عشق حتی در فراموشی هم فراموش نمیشه! [Sexual Content+18]