۲۰)خیانت

1.1K 82 2
                                    


دستمو گرفت و منو سمت اتاق زیر شیروونی برد،وایسادم و گفتم:
+مطمئنی که...
-ساکت فقط بیا
سرمو تکون دادم و سعی کردم جلوی کنجکاویمو بگیرم،زین قبل من وارد شد و رفت سمت اون بومی که روش پارچه بود،جلوش وایسادم و بهش نگاه کردم،زین لبخندی زد و پارچه رو کشید پایین.
دهنم از شدت تعجب باز شد،این منم!
دستمو روی دهنم گذاشتم و با خوشحالی خیلی زیر پاهامو کوبوندم روی زمین
+وایی زین،این خیلی...
-میدونم خیلی خوشگل شده
خندیدم و با دقت به اون نقاشی فوق العاده نگاه کردم،موهامو جوری کشیده بود که انگار باد داره بهشون برخورد میکنه،لباس صورتی و‌ سفیدی ‌تنم بود و یه تاج گل روی سرم و لبخندی زده بودم که دندونام معلوم بود
+اینو از ذهن خودت کشیدی؟
-اره،یه جورایی
رفتم سمتش و بدون تردید بغلش کردم،دیشب...اون یادشه؟معلومه که هست لعنتی نباید اصلا بهش فکر کنم،نفس عمیقی کشید و گفت:
-تولدت بازم مبارک
+اوه این الان کادوم بود؟
-آره دیگه
لبخند قشنگی روی لبش بود،کاش میتونستم همین لبخندو روی‌ لبش چسب بزنم،خب خوشحالم که‌ کادوش اینقدر خاص بود،خوشحالم که بهم کادو داد و یادش بود
بوم رو برداشت و بردش بیرون منم دنبالش رفتم،بومو به نرده پله ها تکیه داد و گفت:
-خوشت اومد ازش؟
+عاشقش شدم
لبشو روهم فشار داد و اومد جلوم،بعد کشیدن نفس عمیقی گفت:
-یادته که دیشب چیشد؟
+اوم...مست بودم چیز زیادی یادم نیست چطور؟
خب فقط میخوام بدونم چی میگه
-راستش آره...
آره؟جدی میخواد بهم بگه که منو بوسیده؟
اب دهنمو قورت دادم و گفتم:
+خب چی؟
-اگه یادت نمیاد ترجیح میدم دوباره اون تفاق بیوفته تا ایندفعه یادت بمونه
قبل اینکه منظورشو بفهمم لبشو روی لبم گذاشت و به فوق العاده ترین شکل ممکن منو بوسید،لعنتی داره چه غلطی میکنه،من نمیخوام ادامه بدم ولی نمیتونم...
دستمو دور گردنش حلقه کردم و خودمو بیشتر بهش نزدیک کردم،دستشو روی کمرم تکون میداد و با زبونم بازی میکرد.
دستش خیلی آروم رفت سمت باسنم و بعد سمت رونم،فهمیدم میخواد بلندم کنه،پس بهش کمک کردم و پرش کوچیکی کردم،پاهامو دورش حلقه کردم و محکمتر از قبل بوسیدمش،اوه قراره بعد این حسابی عذاب وژدان بگیرم،رفت سمت تخت و هردومونو تقریبا روش پرت کرد،دستاشو توی دستام قفل کرد و لبش رفت سمت گردنم من نباید الان تنگی نفس داشته باشم و بترسم؟پس چرا اینقد خونسردم؟
به محض فکر کردن به اون موضوع قفسه سینم درد گرفت،لعنت به خودم
تمام گردنم خیس بود و زین همچنان داشت به کارش ادامه میداد،لبشو روی‌ ترقوم گذاشت و دیگه حرکت نکرد،فقط نفس های داغش در حال ذوب کردنم بودن،سرشو بالا گرفت و دوباره لبمو بوسید ولی ایندفعه خیلی نرم،وقتی دستشو زیر تیشرتم حس کردم بدنم لرزید،نه زین اینکارو نکن
نفسام سنگین شده بودن،نه لعنتی نکن،دستشو با ملایمت روی کمرم میکشید و بوسه هاش محکمتر میشد،با شنیدن صدای گریه چشمامو باز کردم،زین چشماش درشت شده بود ولی اون نبود،سریع برگشت و پشت سرشو دید.
اسکایلر؟!
اون دستش جلوی دهنش بود و داشت گریه میکرد اون هنوز کامل از پله ها بالا نیومده بود با نفرت بهم نگاه کرد آخه چرا؟لعنتی ازم بیشتر متنفر میشه
زین سریع از روم پاشد و رفت سمت اسکایلر و گفت:
-هی اسکای...
اسکایلر با زدن سیلی محکمی حرف زینو قطع کرد،بلند شدم ولی چیزی نگفتم،اسکایلر با هق هق گفت:
-ازت متنفرم زین
و بعد به من نگاه کرد و گفت:
-میدونستم‌ توئه هرزه از اول هدفت همین بود
نه اون فکر میکنه که من اینو خواستم
+اسکایلر اونطور که فکر میکنی نیست
-اوه چرا هست
زین بازوشو گرفت و گفت:
-صداتو بیار پایین،بشین درست حرف بزنیم
بلندتر از قبل داد زد:
-نمیخوام دیگه حتی بهت نگاه کنم عوضی،بخاطر این هرزه همش منو میپیچوندی ها؟
زین سرش داد زد:
-آره چون حوصله هرزه ای مثل تورو نداشتم حالا گمشو از خونم برو بیرون
اون دوباره زد زیر گریه و درحالی که زیر لب فحش میداد از پله ها پایین رفت،اگه به کسی بگه...لعنتی به فاک میرم
زین بهم نگاه کرد ولی چیزی نگفت،پس من آروم گفتم:
+چرا منو بوسیدی؟
روی تخت نشست و دستاشو لای موهاش برد و گفت:
-نمیدونم لعنتی
+دیشب من مست نبودم،به نظر نمیومد بخوای به فاکم بدی‌،ولی انگار میخوایی بدبختم کنی
-اوه تو الان بدبخت شدی؟
لحنش‌ خیلی بد بود و این منو راحت عصبی کرد و صدام بالا رفت:
+آره،میدونی چرا؟چون پیش همه دوستام یه هرزه به نظر میام
-کسی نمیفهمه
+از کجا مطمئنی؟
-نیستم ولی سعی میکنم باهاش حرف بزنم
+بهتره همین کارو کنی
اخم کرد و‌ رفتم سمت پله ها ولی قبل اینکه برم بهش نگاهی کردم و گفتم:
+دیگه هیچوقت بهم نزدیک نشو من نه به محبتت نیاز دارم نه به دوستی مسخرت،چون نمیخوام به فاک برم،پس همون پسر بدبخت و بیچاره ای شو که قبلا بودی
-الان اینارو به من گفتی؟
+اره به خودت،خودمو درک نمیکنم که‌ چرا به همچین کسی مثل تو اعتماد کردم توهم یه عوضی مثل بقیه و حتی در حد منم نیستی
اون بدنش میلرزید و میتونستم حس کنم دندوناشو داره بهم فشار میده،چشم‌ غره رفتم و اجازه ندادم چیزی بگه،حس میکنم اون قلب لعنتیشو شکوندم پس فقط سرمو انداختم پایین و از اونجا بیرون اومدم
***
در کلاسو باز کردم و واردش شدم،سر جای همیشگیم و بغل کاترین نشستم،اون اخم کرده بود و اصلا کاترین همیشگی به نظر نمیومد،لعنتی امیدوارم اتفاقی که فکر میکنم نیوفتاده باشه
+هی کت چیزی شده؟
-نمیدونم کسی که با زین خوابیده تویی پس تو باید جواب بدی
فاک بهت اسکایلر،فاک بهت لعنتی
به اطرافم نگاه کردم و متوجه شدم هر لحظه سر یه نفر به سمتم بر میگرده و تو گوش هم پچ پچ میکنن
+ما فقط همو بوسیدیم
-خب چرا؟
+چه میدونم کاترین،بیشتر از یه بوسه‌ هم چیزی نبوده اون اسکایلر هرزه چرت گفته،اگه باورت نمیشه میتونی از زین بپرسی
-اوه واقعا؟زین؟
+اره زین اون فقط منو بوسید
-تو کی اینقد دروغگو شدی،زین‌خودش اینو تایید کرد که به فاکت داده
حس کردم یه چیزی توی قلبم فرو رفت،به سینم نگاه کردم تا مطمئن بشم فقط یه حس بود،ازش متنفرم چطور تونست؟نباید اون حرفارو بهش میزدم ولی منظوری نداشتم فقط میخواستم کاری کنم که از من بدش بیاد و دیگه سمتم نیاد من نحسم هرکی سمتم بیاد بدبخت میشه،نمیخواستم اذیت بشه ولی حالا من اذیت میشم
-اون لوس بازیات بعد سکس و وقتی میگفتی حالم خیلی بده فقط برای دادش من بود؟
معلوم بود عصبیه،هرچند حق داره یعنی کای الان...لعنتی نمیخوام حتی بهش فکر کنم
+کاترین من دوست صمیمیتم چطور حرف اسکایلر و زینو باور میکنی ولی حرف منو نه
خیسی اشک رو روی گونم حس کرد،دستشو روی دستم گذاشت و گفت:
-حق با توئه فقط برام همه چیو تعریف کن
اشکمو پاک کردم و شروع به حرف زدن کردم

Don't Forget [Z.M]Where stories live. Discover now