۷۲)بی لیاقت

646 43 2
                                    


-زین بیدارشو!
با صدای فریاد کاترین که مطمئنم اولیش هم نبود بیخیال خستگیم و سردردم شدم.
از لای پلکام بهش نگاهی انداختم و گفتم:
+چیشده؟
کنارم نشست و با نگرانی گفت:
-تو دیشب قولتو شکوندی و بعد با جید غیبت زد،دختره بیچاره رو چیکار کردی؟
منظورش چیه؟یعنی فکر کرده اینقد عوضیم؟نتوتستم جلوی عصبانیتمو بگیرم و با‌ صدای بلند گفتم:
+چی میگی برای خودت؟فقط باهاش تا یه جایی رفتم،همین
-کجا؟چیکار کردین؟
+جای خاصی نرفتیم کاری هم نکردیم،اونطوری که‌ تو فکر میکنی نیست
اخم کرد و از‌ کنارم بلند شد و مثل من فریاد کشید:
-خب من از‌ کجا میدونستم؟فقط ترسیدم،لزومی نداشت که بخاطرش سرم داد بزنی
+چرا اتفاقا باید داد میزدم،همه مثل تو نیستن که بعد یه شب حرف زدن باهام خوابیدی
از اون چشم های قرمزش که بخاطر وجود اشک توشون برق میزد،فهمیدم حرفم بدتر از اون چیزی بود که فکر میکردم.
لعنتی چرا همش اونی که گند میزنه منم.
+کاترین متا...
با صدای خش دارش حرفمو قطع کرد و گفت:
-ازت متنفرم زین!
همین حرفش کافی بود تا من دوباره یاد اون گذشته لعنتیم بیوفتم.
درحالی که اشکاش صورت کوچیکش رو مرطوب کرده بودن،اخم کرد و گفت:
-من اون موقع وقتی بئاتریس نبود سعی کردم بهت کمک کنم و‌ تو کسی بودی که در عوضش بهم‌ آسیب رسوندی...الانم دارم همینکارو میکنم،جواب این همه کمک همچین حرفیه؟واقعا خیلی بی لیاقتی
اشکشو پاک کرد و از اتاق بیرون رفت،اون حرفای لعنتیش همه حقیقت هایی هستن که فراموش کرده بودم...من بی لیاقتم،لیاقت هیچ چیز و هیچکس رو ندارم
اما همیشه یه راهی هست،یه نور امیدی یه کمکی
ناخودآگاه یاد دیشب افتادم،حس بدی بهم دست داد وقتی یادم اومد من فقط اون دشت رو به بئاتریس نشون دادم و الان به جید،کسی که خیلی هم نمیشناسم اما همون یک ساعت کنارش کافی بود تا الان بتونم با یاداوریش لبخند بزنم
*فلش بک*
به دیوار خاکستری اونجا که با نقاشی های گرافیتی رنگی شده بود تکیه دادم،جید دستاشو بهم حلقه کرد و پرسید:
-الان بهتری؟
هوای نسبتا خنک رو وارد ریه هام کرد و بعد چند ثانیه نفس عمیقی به بیرون فرستادم که باعث به وجود اومدن بخار سفیدی جلوی دهنم شد.
+آره بهترم،هوای توی کلوب داشت خفم میکرد
آروم خندید و اون دندون های سفیدش توی تاریکی برق زدن،بهش نزدیکتر شدم و بدون اینکه فکر کنم گفتم:
+میخوام برم یه جایی،باهام میایی؟
شونه هاشو بالا انداخت و گفت:
-بستگی داره این جایی که میگی کجا باشه
وقتی یادم اومد که بئاتریس هم به راحتی قبول نکرد تا باهام به دشت بیاد ناخواسته لبخند کمرنگی زدم و گفتم:
+کسی تاحالا از اونجا بدش نیومده
زبونشو به آرومی روی لبش کشید و گفت:
-خب باشه فقط بزار من رانندگی کنم تو بیشتر از من مشروب خوردی
لبخندم پر رنگ تر شد و فقط تو یه کلمه کوچیک جوابشو دادم:
+باشه
***
نور موبایلمو زیر پامون انداختم تا یه وقت نیوفتیم،جید با فاصله کمی ازم حرکت میکرد و در همون حال با چشم هاش اطراف رو بررسی میکرد با تعجب به ماه‌ نگاه کرد و گفت:
-احتمالا اینجا توی روز قشنگتره
سرمو به نشونه تایید تکون دادم و همونجا نشستم.
نور ماه از بین موهای‌ جید رد شده بود و زمین رو تا حدودی روشن کرده بود،تازه متوجه تتوی روی دستش شدم...قشنگه
-تاحالا فکر کردی که آخرش چی میشه؟
بدون اینکه بهم نگاه کنه اینو گفت و باعث شد تعجب کنم
+چی؟
زیرچشمی نگاهی بهم انداخت و گفت:
-آخر این غصه و ناراحتی؟
لبخند تلخی زدم و گفتم:
+انگار کاترین بهت خیلی چیزا گفته
-نه اون چیزه زیادی نگفته،چشمات خیلی چیزا میگن
و دوباره باعث تعجبم شد!
+خب من غم و غصه ای ندارم،شایدم دارم ولی هر حسی هست بهش عادت کردم
-چطور؟
+بئاتریس اولین عشقم نبود،دومیش بود من اولین عشقم رو از دست دادم و بعد دومیش رو از دست دادم
لبخند کمرنگی رد و گفت:
-عیب نداره مهم اینه که بعضی آدما توی قلب و ذهنت بیشتر میمونن تا توی زندگیت
+نه جید...عیب داره تو همه چیزو نمیدونی
کاملا سمتم برگشت،انگار مشتاق بود که بقیه حرفمو بشنوه پس ادامه دادم:
+من دلیل اینم که بئاتریس دیگه اینجا نیست
اون چشماش درشت شد و با تعجب گفت:
-منظورت چیه؟
دستمو روی سرم کشیدم و گفتم:
+اون منو بیشتر از چیزی که لایقش بودم‌ دوست داشت و من بیشتر از چیزی که لایقش بود بهش آسیب رسوندم...این آسیب آخرم کشتش
انگشت شصت و اشارمو گوشه چشام گذاشتم تا جلوی قطره های اشکو بگیرم و بعد ادامه دادم:
+همه چی بخاطر اشتباهات من اتفاق افتاد
-حدس میزنم اولین اشتباهت این بود که بهش نگفتی چقدر دوسش داری و برای خودت نگهش نداشتی
حدس درسته جید برام یاداوری خداحافظیش بعد اجرای کای توی پرام شد...اون خداحافظی درد داشت اما رفتن هایی که بدون خداحافظی باشن بیشنر درد دارن.

Don't Forget [Z.M]Onde histórias criam vida. Descubra agora