۸۳)اون عوضی

496 33 0
                                    


زین درحالی که ابروهاش بهم گره خورده بود،مشغول خوندن کاغذی بود که چند دقیقه پیش بهش تحویل دادم.
نمیفهمم چرا اینقدر براش مهمه که مادر و پدر بئاتریس چجوری مردن!
کاترین با نگرانی گفت:
-یالا زین بلند بخون یا بگو چیشده
زین سرشو بالا گرفت و با چشمایی که خالی از هرچیزی بودن،گفت:
-گزارش شده به قتل رسیدن
اوه لعنتی،اون مکث کوتاهی کرد و ادامه داد:
-توسط ما...سینرز
کای جلو رفت و با عصبانیت کاغذ رو از دست زین کشید و بعد چشماش درشت شد و گفت:
-این...
زین حرفشو قطع کرد و با پوزخندی گفت:
-آره میدونم اطلاعات مائه
چی گفت؟اطلاعات؟چطوری ممکنه؟
کاترین با بغض گفت:
-یعنی چی؟اطلاعات مارو دارن؟
زین با تاسف سرشو تکون داد و گفت:
-اسم کامل من و تو و کای و مدیسون و کارلوس همراه با مشخصات ظاهری اما هری نیست
کاترین زیر لب فحش داد و‌ سرشو بین دستاش گرفت.
+هرکی‌گفته شمارو خوب میشناخته
کای سرشو تکون داد و گفت:
-ما تا نوزده سالگی مثل آدمای نرمال تو مکان های عمومی هرکاری میکردیم شاید از اون موقع ها پیدامون کردن
کاترین لبشو روی هم فشار داد و گفت:
-شاید از دبیرستانه...ما کسایی بودیم که اونجا میرفتیم،هری با ما نبود
+پس بئاتریس چی؟
سر هر سه تاشون سمتم برگشت و با تعجب بهم نگاه کردن،زین گفت:
-و طرف میدونسته بی...مرده
کلمه ی آخرو جوری گفت که انگار دارن زجرش میدن،دلم خیلی براش میسوزه اون شاید اشتباه کرده باشه ولی لایق این همه درد نیست.
د.ا.ن زین:
بلند شدم و رو به کای گفتم:
+یالا برو به بقیه خبر بده تا حواسشون باشه،شانس آوردیم توی این چند مدت فعالیت نداشتیم احتمالا هم برای همینه که هنوز پیدامون نکردن
بلند شدم تا سمت اتاقم برم،واقعا نیاز دارم تا ذهنمو خالی کنم.
-زین؟
سمت صدای کاترین برگشتم،اون با فاصله کمی پشتم بود،سرمو تکون دادم و گفتم:
+چیزی شده؟
-حدس میزنم کاره جکسون باشه
شنیدن اسم مسخرش کافی بود تا عصبی بشم
+این که مارو قاتل جلوه داده؟چی گیرش میاد؟دیگه بئاتریسی وجود نداره
کاترین موهاشو عقب داد و گفت:
-شاید کلا روانیه،شاید اونکارا رو بخاطر این میکرد که تورو نابود کنه
+ولی اون هیچ اطلاعاتی ازمون نداشت،فقط منو میشناخت!
صداشو بالا برد و گفت:
-آمارا رو یادت رفته؟
+فکر نمیکنم اون اینقدر اطلاعان داده باشه ولی اگه اینطور باشه از الان باید خودشو مرده بدونه!
کاترین پوزخندی زد و گفت:
+انگار یادت رفته آخرین باری که سعی کردی بکشیش چیشد؟بی رو از دست دادی
سعی داشت با یاداوری اینکه من باعث مرگ بئاتریس شدم به چی برسه؟
بدون توجه بهش از کنارش رد شدم و بعد گفتم:
+فقط کاری که میگم رو بکن...اون عوضی رو پیدا کن
از پله ها بالا رفتم ولی صدای محو جید باعث شد سرجام وایسم،از بالا بهش نگاه کردم.
اون کنار کاترین وایساده بود و ناراحت به نظر میرسید،لعنتی کاملا فراموش کردم.
دوتا پله پایین رفتم تا صداشون واضح تر بشه:
-جید بیخیال
جید با لحن تلخی گفت:
-نه،همینجوریش‌ هم زین از دستم عصبیه
نه لعنتی من اشتباه کردم...تو عالی بودی
+جید؟
اینقدر بلند صداش زدم که صدام توی راه پله خالی اکو شد،هردوی اونا با تعجب به بالاسرشون نگاه کردن،لعنتی کاش جلوی کاترین صداش نمیزدم.
+بیا بالا کارت دارم،یادم رفته بود منو تو چه دردسری انداختی
کاترین با نگرانی بهم نگاه کرد و گفت:
-زین لطفا کاری...
با عصبانیت حرفشو قطع کردم و گفتم:
+دخالت نکن
جید با تعجب بهم زل زد،وقتی نگاهمو ازش گرفتم و از بقیه پله ها بالا رفتم بخاطر به اندازه کافی جدی بودنم لبخند زدم.
میتونستم صدای پای جید رو پشت سرم بشنومم،وارد اتاقم شدم،در رو نبستم ولی ازش فاصله هم نگرفتم.
به محض اینکه وارد اتاق شد جلو کشیدمش و در رو بستمو جید رو به پشتش تکیه دادم.
با چشم های درشتش و همراه مقدار زیادی تعجب بهم زل زد،شصتمو با لبخند روی لبش‌کشیدم و بعد بوسه ارومی روش گذاشتم.
جید روی لبم خندید و گفت:
-منو ترسوندی!فقط یه بوسه میخواستی؟
زانوم رو بین پاهاش گذاشتم و‌بعد فشار دادن کمرش گفتم:
-شایدم یه چیز فراتر!
وقتی موضوع بقیه یادم اومد لبخندم محو شد و‌ همه شوقم بال کشید و رفت.
جید که انگار متوجه شده بود دستشو روی صورتم کشید و گفت:
-چیزی شده؟
+باید یه چیز مهمی بهت بگم!

Don't Forget [Z.M]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant