دوتا ضربه آروم به در زدم و منتظر موندم.
بعد چند ثانیه کای با بی حوصلگی در رو باز کرد و به محض دیدنم ابروهاش بهم گره خورد و گفت:
-معلومه کجا بودی؟
لعنتی از کجا فهمید؟معلومه که راحت میفهمه
+جائه خاصی نبودم ولی باید باهات حرف بزنم
سرشو تکون داد و کنار رفت،از کنارش رد شدم و روی مبل رنگ و رو رفته اونجا نشستم،کای دستشو پشت گردنش کشید و گفت:
-اول بگو ساعت یک نصفه شب کجا بودی
+باشه فقط لطفا بشین
لبشو روی هم فشار داد و درست کنارم نشست،آب دهنمو قورت دادم تا شاید استرسم کم بشه و بعد گفتم:
+من دیشب پیش زین بودم
چشماش درشت شد و با صدای بلندی گفت:
-پیش اون چه غلطی میکردی؟
اخم کردم و دستشو گرفتم:
+کای اون میخواست تنهایی بره پیش جکسون
-اوه واقعا؟میتونه بره و بمیره
+من منصرفش کردم ولی...
خنده عصبی کرد و با تمسخر گفت:
-به فاکت داد و منصرف شد؟
+کای!!!
فریاد زدم تا ساکت بشه،تنفر واقعا اینجوریه؟
-خب ببخشید بگو
+گفت که بهت بگم تا کمکش کنی یعنی ببخشیش و...
با صدای خنده بلندش حرفمو قطع کرد،اون چشه؟
اخم کردم و با عصبانیت گفتم:
+خنده دار بود؟
-آره،چرا فکر میکنه کمکش میکنم؟
+یعنی نمیکنی؟نمیبخشیش؟
دستاشو رو زانوش گذاشت و بلند شد،بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت:
-نه...حالا برو
اوه که اینطور،با عصبانیت بلند شدم و جلوش قرار گرفتمو گفتم:
+واقعا فکر نمیکردم اینقد عوضی باشی
چشماشو ریز کرد و در حالی که بهم نزدیکتر میشد گفت:
-منم فکر نمیکردم تو اینقدر راحت خر بشی چون کسی که عوضیه اونه،بزار من تورو بکشم ببینم اون منو میبخشه یا نه،هوم شایدم فقط به فاکت دادم
باورم نمیشه کسی که جلومه کایه!
هلش دادم تا ازم فاصله بگیره و با صدای گرفتم دوباره فریاد کشیدم:
+رابطه من و زینو با خودت و آمارا مقایسه نکن،تو حتی اونو خوب نمیشناختی و کلا یک ماه بود که دیده بودیش،اما زین...اون چند ساله دوستته و بهت کمک کرده
اخم کرد و نگاهشو ازم گرفتو گفت:
-ازم متنفری؟
+نه ازت متنفر نیستم،فقط ازت خیلی ناامید شدم چون به اون کسی تبدیل شدی که توی بچگیمون قول داده بودی هیچوقت نمیشی
-بئاتر...
بغضمو قورت دادم و گفتم:
+ممنون که حداقل حرفامو گوش کردی،خداحافظ
***
موبایل رو روی گوشم گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم لعنتی امیدوارم زیاد عصبی نشه.
-بی،سلام
صدای زین که با خوشحالی از اونور خط میومد باعث شد لبخند کمرنگی بزنم.
+سلام عزیزم
-خوبی؟به کای گفتی؟
+اوم بد نیستم و کای...
-قبول نکرد؟
اون با لحن خشکی گفت،لعنتی
+نه
تنها چیزی که برای چند ثانیه میشنیدم، صدای نفس های سنگینش بود.
+زین،خوبی؟
-آره،فعلا خداحافظ
+چی؟قطع نکن
با عصبانیت گفت:
-بئاتریس همه یه گندی میزنن،حتی خودش ولی اون چطور همه کارای خوبی که براش کردمو فراموش کرد؟اگه من اون روز نبودم علاوه بر مامانش خودش هم مرده بود،قبول میکنم که اشتباه کردم ولی فکر کردم باید براش مهمتر از این حرفا باشم،واقعا میخواد بمیرم؟
+زین آروم باش اون فقط الان ناراحته
-میدونم ناراحته ولی میدونم چجوری از دلش در بیارم
لبخند زدم و گفتم:
+واقعا؟چجوری؟
-خب مشخصه که مشکلش منم پس بهتره دیگه از شرم خلاص بشه
لبخندم محو شد،فکر کردم که...اه لعنتی
+زین چی میگی؟
-بی عزیزم،حتی اگه نتونیم آخرش باهم باشیم بازم خوشحالم که قسمتی از زندگیم بودی...دوست دارم
+زین؟
وقتی صدای بوق رو شنیدم فهمیدم قطع کرده،بدون اینکه بفهمم صورتم خیس شده بود،اگه کاری...
دوباره شمارشو گرفتم و منتظر همون صدای ناراحتش موندم:
-مشترک مورد نظر در حال حاضر خاموش می...
زین لعنت بهت مرد.
گوشی رو روی تخت پرت کردم و سرمو بین دستام گرفتم،نه اون کاری نمیکنه
اگه دوستمون داشته باشه....لعنتی اون اینکارو داره برای ما انجام میده.
سریع بلند شدم و بعد برداشتن سوییچ و سوییشرتم از در بیرون رفتم.
دکمه آسانسور رو فشار دادم و وقتی رسید سوارش شدم،دکمه پارکینگ رو چندبار پشت سرهم فشار دادم،نمیتونم دست رو دست بزارم باید برم پیشش.
ولی الان هوا روشنه و ممکنه یکی...واقعا مهم نیست.
وقتی آسانسور به پارکینگ رسید با سرعت سمت در شیشه ای قسمت ماشین ها رفتم تا بازش کنم،ولی باز نشد.
دوباره تلاش کردم ولی فایده نداشت،قفله؟
-کجا میخوایی بری؟
با شنیدن صدای کای از پشتم اخم کردم و برگشتم،اون به دیوار تکیه داده بود و یه ابروشو بالا انداخته بود.
+پیش زین...میخواد خودشو به کشتن بده باید جلوشو بگیرم،حالا درو باز کن
-اینکارو نمیکنم
فاک بهت کای،با عصبانیت سمتش هجوم بردم و یقشو گرفتمو گفتم:
+این در لعنتی رو باز کن
مچ دستامو گرفت و آورد پایینو مثل من فریاد کشید:
-هیچ غلطی نمیکنه،اون ترسو تر از این حرفاس
+از کجا میدونی؟
-من خوب میشناسمش،حالا برو تو اتاقت الان خطرناکه که بری بیرون
+ولی میخوام ببینمش و...
دوباره فریاد کشید:
-گفتم برو تو اتاقت بئاتریس
باشه کای میرم،ولی تو نمیتونی جلومو بگیری
![](https://img.wattpad.com/cover/165417953-288-k584537.jpg)
JE LEEST
Don't Forget [Z.M]
Fanfictieبعضی چیزها ناخواسته از ذهنمون پاک میشن... ولی عشق حتی در فراموشی هم فراموش نمیشه! [Sexual Content+18]