جید با همون قیافه متعجبش دوباره به صورت حساب نگاه کرد و در حالی که سعی داشت تن صداش رو پایین نگه داره گفت:
-این یه شوخیه؟
لبمو روی هم فشار دادم تا جلوی خندمو بگیرم،اون دستشو کوبوند روی میز و گفت:
-عوضی تو گفتی اینجا غذاهاش ارزونه
شونه هامو بالا انداختم و گفتم:
+خب فکر کنم اشتباه کردم
دستاشو توی سینش بهم گره زد و بعد اینکه کامل به صندلی تکیه داد گفت:
-خب منم فکر کنم باید ظرف بشوریم،چون من اینقد پول ندارم
چشماشو چرخوند و گفت:
-اصلا نمیفهمم چرا کاترین قبول کرد که برگرده!
لبخند زدم و...اوه لعنتی من واقعا خوشحالم که میتونم لبخند بزنم،بلند شدمو گفتم:
+تو برو توی ماشین،من حساب میکنم
ابروهاشو داد بالا و گفت:
-واقعا؟
سرمو به نشونه تایید تکون دادم و گفتم:
+نگران نباش شرط بندی سره جاشه،چیزی که زیاد داریم وقته
خندید و به سمت در خروجی رستوران رفت.
بعد اینکه حساب کردم از اونجا بیرون اومدم و سمت ماشین توی پارکینگ رفتم.
جید کاملا بی حرکت رو به روی ماشین وایساده بود و به کاغذی که دستش بود نگاه میکرد.
با کنجکاوی سمتش رفتم و گفتم:
+این کاغذ چیه؟
درحالی که صداش میلرزید گفت:
-اوم...روی شیشه ماشین بود فکر کنم ماله توئه
کاغذو از دستش بیرون کشیدم و شروع به خوندن کردم:
-پیدا کردنت تو یه مکان عمومی آسون تر از اون چیزی بود که فکر میکردم،مراقب باش چون کشتنت خیلی آسون تره!
ذهنم سمت کسی نرفت به غیر از جکسون اون لعنتی چی میخواد؟
به اطرافم نگاه کردم تا شاید یه مورد مشکوک ببینم ولی کسی نبود.
فکر کرده من میترسم؟اون یکی از دلایلیه که بی پیشم نیستم پس قبل اینکه کاری باهام کنه خودش مرده
با گرمای دست جید روی مشتم که حالا اون تیکه کاغذ توش مچاله شده بود از فکر بیرون اومدم.
جهت نگاهمو سمتش بردم و منتظر موندم تا ازم فاصله بگیره ولی فقط بهم نزدیکتر شد و آروم پرسید:
-خوبی؟چیزی شده؟
به تمسخر گفتم:
+عالیم فقط بیا از اینجا بریم،خیلی کار داریم،من لعنتی زیادی از بازی که فکر میکردم تموم شده عقب موندم!
***
هری دستاشو توی هم قفل کرد و گفت:
-لعنت بهش
کای شونه هاشو بالا انداخت و گفت:
-من که فکر میکنم یکی میخواست اذیتت کنه
کاترین با تمسخر گفت:
-آخه کی؟میدونی ده ماهه پاکیم؟
هری خندید و گفت:
-یه جوری میگی پاک انگار معتاد بودیم
+تمومش کنین
کای نگاه خشمگینش رو بهم انداخت پس سعی کردم حرفمو تصحیح کنم:
+لطفا
جید در حالی که گوشه مبل چرمی خودشو جمع کرده بود،خنده ریزی کرد.
هری موهاشو که حالا بلندتر از قبل بود عقب داد و گفت:
-چیو تموم کنیم؟
+همین بحث مسخره رو!کسی بخواد منو بکشه...میکشه و باید بدونه ازش ممنون هم میشم
کاترین جوری که انگار بهش شوکر زدن از روی مبل بلند شد و تو صورتم فریاد کشید:
-منظورت چیه؟
+اوم...
چشماشو ریز کرد و گفت:
-مگه نگفتی قراره کار رو دوباره شروع کنیم؟
جوری که با صدای گرفتش داد میزد و رگ های کوچیک گردنش بیرون زده بودن،نگرانم میکرد
+خب آره
-پس این چرت و پرتا چیه؟مگه تو رییس نیستی؟ها؟باید مثلا یه فکری کنی
دستامو به نشونه تسلیم بالا بردم و گفتم:
+باشه،باشه خانم کوچولو من منظوری نداشتم
فکر کنم بازم دروغ گفتم،لعنتی این چند مدت همش دارم همینکارو میکنم
اون انگشت اشارشو سمتم گرفت و با لحن تهدید آمیزی گفت:
-قسم میخورم اگه هدفت از برگشتن به کار فقط مرگ باشه خودم با دستای خودم زجرکشت میکنم
و بعد زدن بدن کوچیکش بهم از کنارم رد شد و سمت اتاقش رفت.
وقتی برگشتم با نگاه عصبی بقیه رو به رو شدم پس فقط سالن رو ترک کردم و سمت اتاقم رفتم.
د.ا.ن جید:
مشتمو آروم روی در زدم و منتظر جوابش موندم ولی چیزی نشنیدم،فکر نکنم بخواد ساعت نه شب بخوابه!
در رو بادقت باز کردم و با ندیدنش توی اتاق اخم کردم.
کاغذی که روی تخت بود توجهمو جلب کرد،سمتش رفتم و وقتی چهره سفید و سیاه بئاتریس رو دیدم لبخند کمرنگی زدم.
ولی خود زین کجاست؟نکنه رفته؟
دری که حدس میزدم حموم باشه رو باز کردم،ولی وقتی زین رو توی وان دیدم کاملا پشیمون شدم.
چشمش رو که تا اون موقع بسته بود باز کرد،با دیدنم ابروهاشو بالا داد و گفت:
-اوه برای دیدنم اینقد مشتاق بودی که حتی در نزدی؟
منظورش چیه؟مسخره
+میخواستم باهات حرف بزنم
سرشو عقب داد و بعد بستن چشماش به کنار وان اشاره کرد و گفت:
-بیا اینجا،میشنوم
YOU ARE READING
Don't Forget [Z.M]
Fanfictionبعضی چیزها ناخواسته از ذهنمون پاک میشن... ولی عشق حتی در فراموشی هم فراموش نمیشه! [Sexual Content+18]