۱۹)بهترین کادو

1K 84 0
                                    


یه پیک دیگه از ویسکی که جلوم بود خوردم،تولدمه ولی من اصلا خوشحال نیستم،چون زین لعنتی نیومده
بایدم نیاد،ولی اون لعنتی دعوته،اخم کردم و یه پیک دیگه‌ خوردم،لیوان از توی دستم کشیده شد.
کای با اخم‌ جلوم بود و لیوانم دستش،سمتش خم شدم و گفتم:
+اون لعنتی رو بده
لیوان رو عقب کشید و گفت:
-اصلا فکرشم نکن که بزارم مست کنی
+من الانش هم مستم
دستمو گرفت و منو دنبال خودش کشوند،و روی مبل های کلوب،دقیقا پیش بچه ها نشوند و گفت:
-چند دقیقه دیگه کیکت رو میارن،جایی‌نرو
دستمو با بی میلی زیر چونم گذاشتم،مدیسون جوری به اطراف نگاه‌ میکرد انگار دنبال یه نفره،پرسیدم:
+چیزی شده مدی؟
-نمیدونم کارلوس کجاست،گوشیش هم جواب نمیده
از خدا خواسته بلند شدم و گفتم:
+الان پیداش میکنم
اصلا حوصله نشستن و جشن گرفتن رو ندارم،به استیج رقص با دقت نگاه کردم ولی پیداش نبود،همه جارو گشتم،کدوم گوریه؟
به در دستشویی نگاه کردم و واردش شدم،و حدسم درست بود،کارلوس به دیوار تکیه داده بود و دختر‌ مو آبی که پایین پاش بود داشت بهش بلوجاب میداد!
با ورودم از جاشون پریدن،سعی کردم جلوی‌خندمو بگیرم ولی نتونستم،کارلوس هل شده بود و داشت زور میزد تا زیپ شلوارشو ببنده،سرمو انداختم پایین تا بیشتر از این موذب نشه،بعد اینکه‌ خودشونو جمع و جور کردن اون دختر چشمکی زد و گفت:
-بهم زنگ بزن حتما
کارلوس لبخند زورکی زد و گفت:
-باشه
بعد اینکه دختره رفت،هردومون خندیدیم چون میدونستیم قطعا قرار نیست بهش زنگ بزنه،کارلوس ابروهاشو داد بالا و گفت:
-کاری داشتی که مزاحم شدی؟
+آره مدیسون کارت داشت و در ضمن کیک رو الانست که بیارن
-خوبه پس بریم
از اونجا بیرون اومدیم و سمت مبل ها رفتیم،کیک روی میز بود و شمع های روش روشن بودن،ناخودآگاه لبخندی زدم،کای داشت با یه نفر حرف میزد،وقتی بیشتر توجه کردم فهمیدم زینه،اوه اون اومده؟
با خوشحالی جلو رفتم و گفتم:
+سلام!
زین لبخندی زد و گفت:
-سلام،تولدت مبارک
+مرسی،ممنون که اومدی
لبخندی زد و سرشو تکون داد چرا حس میکنم رفتارش یه جوریه؟
یعنی چیزی شده؟مربوط به همون قضیه که من نمیدونم؟
پشت کیکم نشستم،کاترین گفت:
-خب اول ارزو کن بعد فوت کن
آرزو؟اخه مگه برآورده هم میشن،شاید یه آرزو کوچیک جواب بده،خب پس ارزو میکنم همه سختی های مربوط به اون اتفاق دیگه تموم بشه و همه چی از یادم بره،قبل اینکه شمع هارو فوت کنم زیر چشمی به زین نگاه کردم و اممم زین هم بخاطر اون کارم از من متنفر نباشه
ریه هامو با هوا پر کردم و بعد فوت عمیقی سمت شمع ها کردم و همشون خاموش شدن بچه ها دست زدن و کاترین با خوشحالی گفت:
-خب حالا کادو هارو باز کن
***
بعد باز کردن آخرین کادو به زین‌ نگاه کردم،انگار میخواست کادوشو نفر آخر باز کنم ولی اون که دستش چیزی نبود،دندوناشو رو هم فشار داد و گفت:
-راستش من چیزی برات نگرفتم،ببخشید ولی بعدا یه چیزی میگیرم
لبخندم محو شد وات د فاک؟نباید اینقد ناراحت بشی بئاتریس تو که دوست دخترش نیستی،طبیعیه یادش بره
لبخند زورکی زدم و گفتم:
+اوه نه مهم نیست،همین که خودت اومدی کافیه
و چی بهتر از اینکه اون اسکایلر عوضی رو با خودش نیاورده،بلند شدم تا برم برقصم،کای پرسید:
-هی کجا؟
+میخوام برقصم
کای دهنشو باز کرد تا چیزی بگه ولی قبل اون زین بلند شد و گفت:
-پس بزار برای جبران کادو نگرفتنم باهات برقصم
کای اخم کرد،چی شد؟
رو به زین لبخندی زدم و به کای گفتم:
+چیزی میخواستی بگی؟
-نه مهم نیست برو با زین برقص
اون چشه؟مثل کسایی حرف زد که حسودی میکنن ولی اون اینکارو بلد نیست حداقل وقتی دوست بودیم که به کسی حسودی نمیکرد
زین دستمو گرفت و منو سمت استیج رقص برد،اون قسمت تاریک بود و فقط اون‌نورهای بنفش و آبی بهم‌ کمک میکردن تا صورت زینو ببینم،من شروع کردم به رقصیدن ولی زین فقط خودشو چپ و راست میبرد،با جمعیت میپریدم بالا و جیغ میکشیدم،زین داشت بهم میخندید و هروقت ازش فاصله میگرفتم منو نزدیک خودش میاورد،لباسم توی نور کم برق میزد،زین به سرتاپام نگاهی انداخت و گفت:
-خیلی خوشگل شدی
+مرسی توهم بد نشدی
-خیلی مستیا
+آره فکر کنم،خیلی
در واقع خیلی هم مشروب نخورده بودم اصلا مست نیستم
خنده ریزی کرد،کمرمو گرفت و منو به خودش چسبوند انتظار این کارشو نداشتم سعی کردم ازش فاصله بگیرم ولی زود پشیمون شدم چون از جوری که‌به‌چشمام‌ نگاه‌ میکنه خوشم میاد،دستامو دور گردنش حلقه کردم دیگه بدنامون کمتر تکون میخوردن،به چشمای خمارش نگاه کردم یا مسته یا خسته ست،اب دهنمو قورت دادم و گفتم:
+بخاطر اون قضیه فضولیم هنوز از دستم ناراحتی؟
اخم کرد و گفت:
-مهم نیست،نمیخوام راجع بهش حرف بزنم توهم فراموشش کن
+باشه،فقط فکر کردم شاید ازم متنفر شده باشی
-چی؟متنفر؟آخه چجوری از کسی که اینقد برام مهمه خیلی‌راحت متنفر بشم؟
+از تو هیچی بعید نیست
نیشخندی زد و پیشونیشو بهم چسبوند،لعنتی اینقد بهم نزدیک نشو آخه کدوم دوستای دو ماهه اینجوری باهم رفتار میکنن؟
نگاهش سمت لبم رفت،دیگه‌ بدنش‌تکون نمیخورد و ثابت بود،حدس میزنم بین جمعیت گم شده باشیم
خواستم ازش فاصله بگیرم ولی منو سمت خودش کشوند و لباشو محکم روی لبم گذاشت،چشمام از تعجب درشت شد لعنتی اون مسته؟دهنش بوی هیچی نمیده
لب پایینمو توی دهنش فرو برد و من همچنان بی حرکت بودم،بوسیدنش از چیزی که فکر میکردم‌ هم بهتره،خب بئاتریس تو گفتی مستی پس مثل مست ها رفتار کن و بعد امشب همه چی فراموش میشه.
موهاشو از پشت گرفتم و خودمو بیشتر بهش چسبوندم،به شکل فوق العاده ای داشت با لبام بازی میکرد،اجازه دادم زبونشو وارد کنه و اون لبخندی از سر رضایت زد،دستشو از کمرم به سمت باسنم برد ولی بعد دوباره زود به جای اولش برگردوند،نه اون مست نیست
بالاخره ازش فاصله گرفتم و خیلی طبیعی شروع به رقص کردم لعنتی نمیتونم بهش نگاه کنم،خجالت میکشم کاش یکیمون مست بود
***
خمیازه کشیدم و چشمامو بیشتر باز کردم،با یاداوری دیشب لبخندی روی لبم نشست اگه زین نمیومد مطمئنا تولد مزخرفی میشد و خب...اون با اون بوسش بهترین کادو‌ رو بهم داد،با شنیدن صدای زنگ گوشیم اخم کردم و برش داشتم،زینه!
نفس عمیقی کشیدم و جواب دادم:
+سلام
-صبح بخیر
+خوبی؟دیشب بهت خوش گذشت؟
-اره عالی بود،تو چی؟
+من که مست بودم هیچی نفهمیدم
باز هم دروغ،لعنتی کاش میتونستم بگم عالی بود مخصوصا وقتی منو بوسیدی،اونم بی دلیل!
-بیا دم پنجره
بلند شدم،پرده رو کنار زدم و با دیدن زین‌لبخند زدم،اون نیشخند خیلی واضحی زد و گفت:
-با لباس زیر خوابیدی؟
به خودم‌ نگاه کردم،لعنتی اون منو حتی بیشتر از کای اینجوری دیده،بدنمو پشت پرده قایم کردم و‌گفتم:
+خسته بودم حوصله نداشتم لباس بپوشم
-بهتر!
خندیدم و لبخند قشنگ اون هم دیدم
-اوه اصلا یادم رفت برای چی‌ زنگ زدم
+چیزی شده؟
-نه فقط یه لحظه بیا خونمون میخوام بهت یه چیز نشون بدم
+اوم چی؟
-نمیگم خودت باید ببینی
گوشیو با خوشحالی قطع کردم،سریع لباس پوشیدم و از خونه زدم بیرون،وقتی به در خونشون رسیدم،موهامو مرتب کردم و در خونه رو زدم،لارا با لبخند در رو باز کرد و گفت:
-اون سلام عزیزم
+سلام لارا
اون‌کنار رفت و بهم اجازه ورود داد
-برو بالا زین اونجاست
با اینکه خودم میدونستم ولی تشکر کردم‌و رفتم بالا زین روی تخت بود و متوجه من که روی پله ها بودم نشده بود،پس گفتم:
+اومدم!
سرشو بالا گرفت و با لبخند گفت:
-اوه‌‌ خب
+حالا بگو چی میخوایی بهم نشون بدی

Don't Forget [Z.M]Where stories live. Discover now