کارلوس ابروهاشو بالا برد و گفت:
-هی مشروب سنگین تر آوردم،میخوایی؟
خندیدم و گفتم:
+نه مرسی
شونه هاشو انداخت بالا و کراواتشو شل کرد،مدیسون به پشت سرم نگاه کرد و گفت:
-زین بیا اینجا
شنیدن همون اسم کافی بود تا اخم کنم،زین کنارم قرار گرفت به کارلوس و مدیسون سلام کرد ولی به من نه،پس ترجیح دادم حتی بهش نگاه نکنم.
کارلوس یه خورده از مشروبشو خورد و گفت:
-لبت چرا زخمیه؟
-میرم مبارزه بوکس
نتونستم جلوی خودمو بگیرم و با حالت تمسخرامیزی گفتم:
+هوم پس خون رو لباس دیروزت هم بخاطر مبارزه بوکس بود؟
بالاخره بهش نگاه کردم،قیافش بیشتر از هروقت دیگه ای با اون کت سفید و شلوار مشکی و موهای مشکی توی پیشونیش جذاب تر شده بود.
-نه اون خون تام بود!
+چی؟تام؟با اون مبارزه کردی؟
-نه بیرون بار دیدمش،و کاری کردم دیگه نتونه به هیچ دختری دست بزنه
شعت،باید جلوی لبخند و خوشحالیمو بگیرم،هوم اصلا وظیفش بود که حسابشو برسه خودش بهم قول داده بود
مدیسون و کارلوس با تعجب بهمون نگاه میکردن،کاملا معلوم بود یک کلمه از حرفمون هم نفهمیدن پس سعی کردم بحثو عوض کنم:
+اینقد منتظر پرام بودیم،همین بود؟
مدیسون خندید و گفت:
-باید یه چیز فراتر باشه؟
نیشخندی زدم و گفتم:
+شاید
کارلوس شونه هاشو انداخت بالا و گفت:
-به من که داره خوش میگذره
و بعد به مدیسوننگاه کرد و گفت:
-بیا باهام برقص
پیشنهاد نداد،دستور داد،عاشق این عوضی بودنشم،بعد اینکه رفتن به زین نگاه کردم و گفتم:
+میخوام بهت یه چیز بگم،کسی ازش خبر نداره،ولی میخوام بهشون فردا بگی
اخم کرد و گفت:
-چیزی شده؟
با شنیدن صدای کاترین دیگه به حرف زدن ادامه ندادم:
-سلام بچه ها
برگشتم سمتش و محکم بغلش کردم،یه خورده طولانی شد خندید و هلم داد،معلومه داره تظاهر به خوشحالی میکنه:
-چرا یه جور بغل میکنی انگار قراره دیگه منو نبینی
چون قراره دیگه نبینمت لعنتی،سرمو انداختم پایین و گفتم:
+همینجوری
سرشو تکون داد و گفت:
-حس بدی دارم که من اینجام و کای نیست
+عیب نداره،بهتر که نیست،ممکن بود حالش بد بشه
-اوهوم...من میرم یه ابجو بردارم
کت برگشت و رفت سمت میزی که روش لیوان های آبجو بود،زینسریع بهم نزدیک شد و گفت:
-ادامه بده
+نه،نمیخواد
-یالا لعنتی بگو
+باشه فقط الان نه،بمون دیرتر
لبخند کمرنگی زد و سرشو تکون داد
+من میرم بیرون یه خورده هوا بخورم
-باشه من همینجام
از سالن بیرون اومدم و به دیوار تکیه دادم،فردا این موقع پیششون نیستم و بخاطر اینکه تو این موقعیت دارم میرم،یه عذاب وجدان وحشناکی دارم چون میدونم همه چی ممکنه تموم بشه و برای هر تصمیم و هرکاری دیره.
زین چرا اینجوریه؟چرا نمیزاره حسشو نسبت به خودم بفهمم؟چرا هردفعه یهجوره؟
سرم بخاطر اون همه سوال چرت درد گرفت،دندونامو روی هم فشار دادم،خب اگه امشب،شب آخره باید به بهترین نحو برام باشه،نباید خراب بشه
با قدم های بلند وارد سالن شدم،ولی با صدای آشنایی که از سمت استیج شنیدم سر جام وایسادم:
-She got a bad reputation
اون دخترِ بد ناميه
She takes the long way home
مسير طولانى اى تا خونه در پيش داره
کای؟رفتم جلوتر تا به استیج دید داشته باشم:
-And all of my friends seen her naked
بيشتر دوستام اونو برهنه ديدن يا شايدم فقط
Or so the story goes
داستانشون همچين چيزيو ميگه
اون جلوی میکروفون بود و گیتارش دستش بود،سرشو انداخته بود پایین و به کسی نگاه نمیکرد:
-Mistakes we all make them
But they won't, let it go, oh no
همه ى ما اشتباه ميكنيم و اونا هميشه باهامون ميمونن
Cause she's got a bad reputation
But I know what they don't
درسته كه اون دختر بدنامه ولى من چيزيو ميدونم كه بقيه نميدونن
نگاه سنگین اطرافیانم رو میتونستم روی خودم حس کنم،لعنتی کای این چیه؟
-And I don't care what they, say about you baby
عزيزم من برام مهم نيست كه بقيه راجع بهت چه فكری ميكنن
They don't know what you've been through
اونا نميدونن كه چه چيزايى رو پشت سر گذاشتى
Trust me I could be the one to, treat you like a lady
بهم اعتماد كن من ميتونم كسى باشم كه باهات اونجورى كه لياقتشو دارى رفتار ميكنه
به اطرافم نگاه کردم،تقریبا همه داشتن به من نگاه میکردن،میخوام همینجا بزنم زیر گریه،اونور سالن رو نگاه کردم تا زینو ببینم،اون داشت به من نگاه میکرد،درست مثل بقیه،تنها فرقش با بقیه لبخند تلخ روی لبش بود:
-Let me see, what's underneath
بزار ببينم زير اون ماسكى كه پشتش قايم شدى كيه
All I need is you
تنها چيزى كه من ميخوام خود واقعيته
She got a bad reputation
Nobody gets too close
اون دختر بدناميه،كسى بهش خيلى نزديك نميشه
بغضی که به گلوم سیلی میزد رو حس میکردم و فقط دلم میخواد دیگه اینجا نباشم
A sight of a soul when it's breakin'
Makin' my heart grow cold
ديدن روحى كه داره میشکنه باعث ميشه قلبم اروم اروم يخ بزنه
بالاخره بغض لعنتیم شکست و قطره کوچیکی روی گونم نقش بست،کای آروم سرشو بالا گرفت وباهام چشم تو چشم شد،میتونستم ببینم چشمش برق میزنه
-And into the deeper she's sinkin'
I'm beggin' her please, don't let go
و وقتى كه عميق تر نگاه ميكنم اون داره غرق ميشه و من بهش التماس ميكنم كه خودشو نبازه
She's got a bad reputation
But she's all that...all I want though
اون دختر خوبى نيست ولى اون همه چيزيه كه من ميخوام
صداش تغییر کرده بود و دیگه نرمیه قبل رو نداشت،از میکروفون فاصله گرفت و زود رفت پشت صحنه،مثل من بغضش شکست؟
الان دیره؟برای هرچیزی؟چرازودتر دهن لعنتیتو باز نکردی کای؟
جمعیتو کنار زدم و از سالن بیرون رفتم،فکر نکنم دیگه حتی بخوام به زین بگم که دارم میرم،بالاخره بقیه میفهمن
با حس کردن دست گرمی دور مچ دستم وایسادم.
زین با ناراحتی پشت سرم وایساده بود:
-کجا میری؟
+خونه
-برو پیش کای
حالشخوبه؟چرا باید همچین چیزی بگه؟
+چرا؟
-یعنی واضح نبود؟چجوری بهت بفهمونه که هنوز دوست داره؟
+اوه اونوقت چرا برای تو مهمه؟
نگاهشو ازم گرفت و آروم گفت:
-شاید اگه با کسی باشی که بتونه همونطور که لیاقتش رو داری دوست داشته باشه و باهات رفتار کنه حالت خوب بشه
+نه...دیگه دیره،برای هر تصمیمی
-چرا؟
اون به اندازه کافی ناراحت به نظر میاد،ولی خب یکی باید این خبرو به بقیه بده
+دارم میرم
-خب فردا...پس فردا وقت هست
این حرفشو با امید گفت و لبخند زد
+نه من فردا صبح به شیکاگو بلیط دارم،نمیخوام دیگه لس انجلس بمونم،میخوام اونجا درس بخونم
لبخندش محو شد و بعد چند ثانیه گفت:
-نه...نمیتونی بری
تن صدای بالا رفته بود
+میتونم،و میرم به تو گفتم تا به بقیه بگی خودم تحمل گفتنش رو ندارم
-چرا داری میری لعنتی؟من اصلا...اشتباه کردم باشه؟میدونم خیلی عوضی بازی در آوردم نباید باهات اونجوری حرف میزدم،ببخشید
صداش گرفته بود و کلمه ها با عصبانیت از دهنش بیرون میریختن
+مهم نیست،حتی برای عذرخواهی هم دیره،ولی مرسی که این مدت باعث شدی اینقدر همه چیز خوب بشه،تو خاطره خوبی برام میشی
-خاطره؟منظورت چیه؟یعنی...اه لعنت بهت
دستشو لای موهاش کرد و زبونشو با اضطراب روی لبش کشید
-پس کای چی؟
+نمیدونم منظورش از اون آهنگ چی بود ولی اگه زودتر بهم میگفت شاید نمیرفتم یا حداقل بهش میگفتم حسم بهش چیه
-حست بهش چیه؟
+اگه قبلا ازم میپرسیدی شاید میگفتم دوسش دارم ولی خب الان متوجه شدم که عشق فراتر از این حرفاس و من به حدی نرسیدم که بتونم درکش کنم پس...
-تموم کن این حرفارو فقط بمون...لطفا
+تو متوجه نیستی؟میگم فردا بلیط دارم یه شروع جدید میخوام
-یعنی میخوایی مارو فراموش کنی
+شمارو؟
-هیچی رو،فراموش نکن؟
+قول میدم هیچ چیزیو فراموش نکنم،خوبه؟
لبخند زورکی زدم و سعی کردم جلوی اشکامو بگیرم،زین دیگه چیزی نگفت،لعنتی من قراره همه رو تنها بزارم؟بدون خداحافظی؟از خودم متنفرم،نمیتونم خداحافظی کنم میدونم اگه کای یا کت رو ببینم پشیمون میشم،برگشتم تا برم سمت خونه ولی با فریاد زین سرجام میخکوب شدم:
-ولی اگه بری من فراموشت میکنم،همه چیزو فراموش میکنم
قطره اشکی که تمام مدت توی چشم لعنتیم نگهش داشته بودم،روی گونم ریخت،بدون کوچیکترین اختیاری
+خوبه،پس برات راحته
-اره راحته،اگه یه قدم دیگه ازم فاصله بگیری و قلب فاکیمو دوباره بشکونی برام میمیری بئاتریس برایت وِل
اشک روی صورتمو پاک کردم،اگه زینی که چند ماهه منو میشناسه،اینقد ناراحته پس بقیه چه حسی دارن؟خب فراموشم میکنن،نه...نه من با کاترین در ارتباط میمونم،نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
+خداحافظ،زین
برگشتم و دیگه بهش نگاه نکردم،بعضی اوقات برای شروع جدید باید قلب های زیادی بشکنه،ولی همه چیز میگذره،من دیگه نمیخوام اون دختر بدنام باشم،پس فقط یه کم تغییر لازمه...آره یه کم
YOU ARE READING
Don't Forget [Z.M]
Fanfictionبعضی چیزها ناخواسته از ذهنمون پاک میشن... ولی عشق حتی در فراموشی هم فراموش نمیشه! [Sexual Content+18]