۵۲)بئاتریس واقعی

1.1K 54 4
                                    

Sexual content🔞
کمرمو به در چسبوند و دوباره شروع به بوسیدنم کرد،کف دستمو روی در گذاشتم و بعد پیدا کردن دستگیره با چشم های بسته،درو باز کردم.
زین ازم جدا شد و تقریبا هلم داد توی خونه،بهش لبخند زدم و با قدم های آروم عقب رفتم.
با پاش درو بست و پیراهنش رو در آورد،اوه لعنتی باورم نمیشه دارم انجامش میدم،به دیوار تکیه دادم و تماشاش کردم که چجوری نفس نفس میزنه،به بدنم اشاره کرد و گفت:
-مطمئنی میشه از روی لباس انجامش داد؟
میخواد لباسمو در بیارم،پس خودش قراره چیکار کنه؟بهم زل بزنه؟اوه نه خجالت آوره
+میخوام تو لباسامو در بیاری
ابروهاشو بالا داد و لبشو لیس زد،رو به روم قرار گرفت،انتظار یه بوسه قشنگ رو داشتم ولی به جاش کمرمو محکم گرفت و منو برگردوند،لپمو به دیوار چسبوندم و نفس عمیقی کشیدم.
بوسه گرمی روی گردنم گذاشت و کم کم به سمت شونم اومد،دستاشو اورد جلو و شروع به باز کردن دکمه های بلوزم کرد.
به سرعت بلوزمو از تنم در اورد و دستشو روی کمر لختم کشید،لعنتی کاش سوتین میپوشیدم...هرچند فرقی نداره
دکمه شلوارمو باز کرد و دستشو روم گذاشت و باعث شد نفسمو توی ریه هام حبس کنم،حرکت دستشو تند تر کرد،چشمامو محکم روی هم فشار دادم و ناله کردم،بیشتر بهش چسبیدم و باسنمو تقریبا بهش مالوندم...یه جورایی ناخواسته بود.
دستمو کشید و روی مبل هلم داد،خودمو یه کم جمع کردم تا بدنم کمتر به چشم بیاد ولی همین باعث شد اون آروم بخنده.
شلوار و شرتمو باهم از پام در اورد و بین پام قرار گرفت،لعنتی الان پاهام مثل اهنربا شدن،میخوان بهم بچسبن.
زین شکممو بوسید و زبونشو از زیر نافم تا بین شکافم کشید،وقتی زبونشو واردم کرد کمرمو بالا دادم و جلوی دهنمو گرفتم،حس میکنم کل بدنم داره میسوزه و زین اون آتیشه.
سرشو بالا گرفت و با یه نیشخند گفت:
-بهتر از اون چیزی هستی که تصورشو داشتم
تصور؟لعنتی تصورم کرده؟
بلند شد و رفت توی اتاق،کجا رفت؟بعد چند ثانیه در حالی که یه کاندوم دستش بود برگشت،باکسرشو پایین داد و کاندومو روش قرار داد،سعی کردم بهش نگاه نکنم..‌.ولی تقریبا غیرممکن بود
خم شد روم و توی گوشم گفت:
-چیه؟خوشت اومده؟
+اوهوم
-نمیترسی که؟
+نه،فقط یه کم استرس دارم
سرشو تکون داد و با احتیاط واردم شد،یه کم اخم کردم حداقل دردش مثه دفعه اول نبود
فاک،دفعه اول؟نه هیچ اتفاقی قبل این نیوفتاد،دفعه اول من زینه
زین شروع به تکون دادن خودش کرد و لاله گوشمو بوسید،دستامو دور گردنش حلقه کردم و گردنشو با اشتیاق بوسیدم
پروانه چیه؟من وقتی با زینم یه باغ وحش رو توی شکمم حس میکنم.
نمیتونستم بدنمو ثابت نگه دارم،بیشتر بهش چسبیدم و لبمو روی شونش گذاشتم،دستمو گرفت و نوازش کرد،انگار میخواست آرومم کنه،ولی اگه آروم نیستم بخاطر اینه که همه چی زیادی خوبه
ضربه محکمی بهم وارد کرد،ناخن هامو توی پوست گرم بازوش وارد کردم و چشمامو بستم.
لبشو روی لبم گذاشت و با بوسه کوچیکی تمومش کرد،من واقعا انجامش دادم و خیلی ساده تر از چیزی بود که به نظر میرسید
-خوبی؟
+خیلی...اگه میدونستم اینقد قراره خوب باشه زودتر اینکارو میکردم
خندید و بعد بهم نگاه کرد،یه نگاه عمیق و خالص،با لبخند گفتم:
+چیه؟
-وقتی بهت نگاه میکنم دیوونه میشم،دیوونگی از‌ نوع خوبش،نه بخاطر قیافت،بخاطر اینکه هرچی که میخواستم دقیقا رو به رومه،و‌نمیخوام این حس رو از دست بدم
+هیچکس نمیخواد کسی که دوست داره رو از دست بده ولی دنیا بعضی اوقات خیلی بی رحم میشه
-پس من نمیزارم حتی دنیا تورو ازم جدا کنه
کاش بتونه سره حرفاش بمونه...کاش همیشه همینطوری باشیم...تو ارامش
سرمو روی شونش گذاشتم و خودمو توی بغلش جمع کردم.
زین خندید،سرمو بالا گرفتم و با تعجب بهش نگاه کردم
+چیه؟
-هیچی فقط خوشحالم که به جای جکسون من پیشتم
چرا به اون فکر میکنه؟فکر میکنه برده؟لابد همینه
به فکر مسخرش خندیدم و گفتم:
+منم خوشحالم
-تو عاشقش بودی؟
لبخند روی لبم خشک شد،خب پس داره مقایسه میکنه،خیلی مقایسه چرتیه
+من ازش خوشم میومد چون باعث میشد گذشته رو فراموش کنم چون هروقت به شما...مخصوصا به تو فکر میکردم همه چی برام سخت میشد،باعث میشد که یادم بره واقعا کی هستم،اما من عاشق توام چون یادم میندازی واقعا کی هستم،تو بئاتریس واقعی رو زنده میکنی
-قبلا میگفتی همچین چیزی غیرممکنه...که‌ دوباره مثل قبل بشی
+فکر‌ میکردم غیرممکنه چون خودمو ضعیف میدونستم...
وقتی یاد اون موقع افتادم اخم کرد و ادامه دادم:
+فکر نمیکردم کسی بیاد توی‌ زندگیم که درکم کنه...اما الان همه چی برعکسه
-و فکر میکردی حسه من بهت ترحمه؟
+آره...خب اینطور به نظر میومد
خندید و گفت:
-خیلی خنگی اخه تو که...
با صدای زنگ موبایلش حرفشو قطع کرد،اخم کرد و از روی مبل خودشو سمت شلوارش کشید،موبایلشو در اورد و جواب داد:
-چیه کای؟...به من ربطی نداره خودتون یکاریش کنین...یعنی چی من باید باشم؟
زیر لب فحش داد و تماسو قطع کرد،همیشه باید نگرانم کنه؟
+چیشده؟
-چیزی نیست،مربوط به ماموریته
+من نیام؟
-لازم نیست...مراقب خودت باش



Don't Forget [Z.M]Where stories live. Discover now