۸۷)جنگ قلب و مغز

580 33 1
                                    


پشت میز کارم نشستم و دستمو روی چوب سختش کشیدم...خیلی وقته که اینجا نیومدم!
هری درحالی که با لپ تاپ روی پاش ور میرفت گفت:
-باید از کاترین تشکر کنی که اینقدر نگرانت بود و دوربین مدار بسته پارکینگ اون رستوران کوفتی رو هک کرد تا فقط بفهمیم اون طرف کیه
چشمامو چرخوندم و گفتم:
+خب باشه!فقط ویدیو رو بهم نشون بده
بخاطر بی اعتناییم اخم کرد و لپ تاپ رو جلوم قرار داد و بعد پلی کردن ویدیو کنارم قرار گرفت.
چشمامو ریز کردم و با دقت به ون مشکی که تمامی شیشه هاش دودی بود نگاه کردم،شخصی که ازش پیاده شد توجهمو جلب کرد چون داشت سمت ماشین من میرفت.
وقتی به پاهای کشیده لختش و بدن ظریفش توجه کردم متوجه شدم که دختره!
اون به‌ دوربین پشت کرد و اون لحظه تونستم موهای بلوندش رو که تا پایین کمرشو پوشونده بود ببینم.
اون همون کاغذی‌ رو روی شیشه ماشین قرار داد و وقتی برگشت بلافاصله استاپ زدم.
با دقت زوم کردم تا صورتشو ببینم ولی موهای افشونه تو‌ صورتش،کلاهش و‌طوری که سرشو پایین انداخته بود اینکارو برام غیرممکن کردن و‌ تنها چیزی که ازش معلوم بود لباش بود.
با عصبانیت پلی زدم،اون دستشو توی جیبای شلوارک کوتاه و تنگش فرو برد و بعد اینکه چندثانیه به رستوران نگاه کرد دوباره سوار اون ون مشکی شد.
فیلم رو چندثانیه عقب بردم تا بتونم پلاک ون رو ببینم ولی پلاکی وجود نداشت!
سرمو با ناامیدی رو به کای و هری گرفتم و گفتم:
+همین؟
کای دستاشو روی میز گذاشت و سمتم خم شد و گفت:
-انتظار چیز بیشتری داشتی؟
لبمو روی هم فشار دادم و به مغزم فشار آوردم تا شاید یه چیزی راجع به یه دختر با موی بلوند یادم بیاد!
هری دستاشو بهم قفل کرد و گفت:
-هی زین!دختره رو نشناختی؟
بلند شدم و با عصبانیت گفتم:
+این دختر حتی اگه مامانمم بود نمیتونستم قیافشو تشخیص بدم!
هری چشم غره رفت و نگاهشو ازم گرفت،انگار سعی داشت چیزی نگه ولی بجاش کای با صدای بلند گفت:
-یه کم فکر کن،مگه چندتا دختر بلوند و خفن‌توی لس آنجلسن که باهات خصومت دارن؟
میز رو دور زدم و جلوش قرار گرفتم و گفتم:
+صفرتا!الان با دیدن این ویدیو فقط فکرم الکی مشغول شد
با تمسخر خندید و گفت:
-اوه بله درسته ارباب مالیک نباید اذیت بشن و میتونن همه چیو به ما بسپرن و خودشون برن دنبال خوشگذرونی
به یقش چنگ انداختم،طوری که انتظار این حرکتمو نداشت چشماش درشت شد...خودمم انتظار نداشتم که همچین کاری کنم!
انگشت اشارمو روی شقیقش گذاشتم و گفتم:
+عقلت چی میگه؟هرکی باشه مستقیما نمیاد برام پیغام بزاره!دختره یه پوشش بود،حالا بیخیال شو چون کسی که بخواد بمیره منم
یقشو ول کردم و ازش فاصله گرفتم،سرشو آروم تکون داد انگار دلشت حرفمو تایید و بعد گفت:
-درسته،ولی من مثل تو نیستم متاسفانه برام مهمی
دلم میخواست بهش بگم که برام مهمه و بهش اهمیت میدم ولی نگران اتفاقات بعدش بودم پس سرمو تکون دادم و فقط از اتاق بیرون رفتم.
***
سوییچ موتور رو توی دستم چرخوندم و بعد اینکه در خونه رو‌ باز کردم با صورت پر انرژی و لبخند شیرین جید رو به رو شدم.
موهاشو پشت گوشش گذاشت و گفت:
-صبح‌ بخیر...زین
+صبح بخیر،کجا بودی؟
دستاشو جلو سینش بهم قفل کرد و لبشو لیس زد،خنده ریزی کرد و وقتی ابروهاشو بالا داد گفت:
-رفته بودم ورزش صبگاهی!
و بعد لبشو روی هم فشار داد و لبخند کجی زد.
من چرا به همه حرکاتش توجه میکنم؟
خندیدم و گفتم:
+خوبه منم باید اینکارو انجام بدم
برگشت و به موتور اشاره کرد و گفت:
-با این خوشگله میخواستی جایی بری؟
به چارچوب در تکیه دادم و گفتم:
+اگه ازش خوشت اومده،میتونی همراهیم کنی
چشماش برق زد و با خوشحالی گفت:
-جدی؟
لبخند زدم،از خونه به طور کامل بیرون اومدم و‌ در رو پشت سرم بستم.
مچ دست جید رو با ملایمت گرفتم و دنبال خودم کشوندمش ولی قبل اینکه سوار موتور بشم کلاه کاسکت رو برداشتم و‌ روی سر کوچیک جید قرار دادم.
آروم خندید و درحالی که داشت به چشمام نگاه میکرد گفت:
-ممنون
سمت صورتش خم شدم تا قفل کلاه رو ببندم.
اون دیگه لبخند نمیزد،فقط حرکات پلکاش کند شده بود و وقتی لبشو گاز گرفت ناخواسته یاد دیشب افتادم که نزدیک بود ببوسمش و باید اعتراف کنم واقعا میخوام اینکارو کنم،قلبم داره میگه"یالا زین دنیا دو روزه دختری که جذبت کرده رو‌ببوس" اما یه چیزی توی مغزم بهم فرمان برعکس میده،بازم این جنگ مسخره بین قلب و مغز...
جید اخم کرد و سرشو سمت راست چرخوند،لعنتی
سوار موتور شدم و سعی کردم جوری رفتار کنم که انگار چیزی نشده بهش لبخند زدم و گفتم:
-نمیخوایی بشینی؟
سرشو تکون داد و سوار شد،منتظر موندم تا کمرمو‌ بگیره و بعد حرکت کنم ولی وقتی گرمای انگشت های کشیدش رو از روی تیشرت نازکم حس کردم،مغزم برای لحظه ای فلج شد و نفس های داغش که پشت گردنم پخش میشدن حالمو بدتر میکردن.
من چه مرگمه؟چرا شبیه دخترایی شدم که برای اولین بار یه پسر بهشون نزدیک میشه!؟
فرمون رو توی دستم فشردم و نفسمو با صدای عجیبی بیرون دادم،جید به آرومی گفت:
-زین؟خوبی؟
اخم کرد و گفتم:
+اوهوم
احتمالا اصلا نشنید چون صدام توی صدای گاز موتور محو شد.

Don't Forget [Z.M]Where stories live. Discover now