۱۰۵)خطر صدمه جدی

467 27 1
                                    


کاترین دستاشو جلوی بئاتریس مثل یه سپر نگه داشت و با اخم بهم زل زد.
+چتونه؟
-داره لباس عروسشو پرو میکنه،نباید ببینیش...برگرد تا درش بیاره
به پایین پاهای کت نگاه کردم و متوجه پارچه سفید رنگی شدم که دور بدن بئاتریس رو پوشونده بود.
با خنده برگشتم و وقتی بعد یه مدت کوتاهی گرمی رو روی سینم حس کردم سرمو پایین انداختم،دستای کوچولوی بئاتریس که اون حلقه تو انگشتاش برق میزد روی سینم بالا پایین میشد.
دستامو روی دستاش گذاشتم و اینکارم باعث شد دستش کاملا از دیدم‌محو بشه،اون زیادی ریزه!
-اومده بودی که منو تو لباس عروسم دید بزنی؟
برگشتم و بعد گرفتن صورت کوچیکش با دستم گفتم:
+خب چرا نزاشتی ببینمت...نکنه خرافاتی شدی؟
بهم نزدیکتر شد و چشماشو ریز کرد،دستشو روی سینم کشید و همونطور که زانوشو به پام میمالید نیشخند زد،اون یه بازیکن خوبه!
-تو بهم نمیگی مراسم کجاست پس منم نمیزارم لباسپ ببینی
+خب سورپرایزه
چشم غره رفت و با خنده ازم فاصله گرفت و تونستم علاوه بر کاترین،جید هم اونجا ببینم.
سرش پایین بود و در حال ور رفتن با لباس بنفش رنگه روی پاش بود.
-ولی تو باید بهم بگی کجا عروسیه...شاید بخوام چندنفر رو دعوت کنم
صدای بئاتریس باعث شد که نگاهمو از جید بگیرم،چه گیری داده!
+قبلا راجع بهش حرف زدیم بی...مهمونا همه با من
دستاشو توی سینش بهم قفل کرد و لبشو با حرص گاز گرفتو گفت:
-چیه؟نکنه بهم اعتماد نداری؟
از وقتی کلش آسیب دیده کلا تغییر مود جز خصوصیات بارزش شده
+بهت‌اعتماد دارم عزیزم ولی خطرناکه...هرکسی نمیتونه بیاد
با صدای زنگ موبایلش اخمش باز شد و جوری سمت موبایل هجوم برد که انگار جونش‌به اینکار وصله!
به صفحه اش‌نگاه کرد و‌ لبشو روی هم فشار داد و این حرکتاش باعث میشد که هرلحظه کنجکاوتر بشم.
+کیه!؟
بهم نگاهی انداخت و درحالی که سمت دستشویی میرفت گفت:
-آرایشگری که قراره بیاد پیشم
سعی کردم به مکالمش گوش کنم ولی اون با ایجاد سروصداهای بیخود همراه با کلی ماسک و کرم اینکارو غیرممکن میکرد.
-جید خوبی؟
با صدای کاترین نگاهمو از در نیمه باز دستشویی به سمت جید بردم،اون دیگه روی تخت نبود و با زانوش پایینش نشسته بود و صورتشو با دستاش گرفته بود.
کنارش رفتم و بهش کمک کردم تا دوباره روی تخت بشینه،نفس عمیقی کشید و بهم نگاه کرد.
کاترین با نگرانی دستشو روی موهای جید کشید و گفت:
-بازم چشمات سیاهی رفت؟
با تعجب بهش نگاه کردم...گفت بازم؟
+منظورت چیه بازم؟
جید با اخم به کاترین نگاه کرد...طوری که انگار اون حرف اشتباهی زده.
مچ دستشو یکم فشار دادم با تاکید بیشتری گفتم:
+منظورش از بازم چی بود جید؟
-هیچی!
کاترین خنده عصبی کرد و گفت:
-آره کاملا هیچی...لابد کسی هم که داره بخاطر یه بچه ای که زین بهش هیچ اهمیتی نمیده میمیره منم
شوخی میکنی لعنتی،الان من اینطور به نظر میام؟یه عوضی که مسئولیت پذیر نیست؟
جید انگشتشو جلوی بینیش گذاشت و گفت:
+هیس،بئاتریس ممکنه بشنوه
ناخودآگاه دستمو روی شکمش گذاشتم و اینکارم باعث شد اون از سرجاش بپره ولی بعد لبخند کمرنگی زد.
+جید،لطفا راستشو بگو...چرا حالت بد میشه؟
نگاهشو ازم دزدید و سرفه آرومی کرد و گفت:
-خوب میشم
کاترین جوری پاشو به زمین کوبید که انگار صبرش به سر رسیده و با لحن خشنی گفت:
-تمومش کن جید...زین باعث شد تو اذیت بشی و بعد تو بهش هیچی نمیگی چون فقط ممکنه عذاب وجدان بگیره!؟یا رابطش با نامزدش بد بشه؟
بغضمو قورت دادم و برای لحظه ای از خودم متنفر شدم.کاترین کسی بود که همیشه پشتم بود،اوضاع چطوریه که اونم این‌طوری بهم حرف میزنه؟
-چه خبرته کت؟
با شنیدن صدای بئاتریس دستمو از روی شکم‌ جید برداشتم و سمتش برگشتمو گفتم:
+حال جید یه لحظه بد شد
درحالی که‌ موهاشو دم اسبی میبست سمتمون اومد و گفت:
-الان خوبی؟
جید لبخندی زد و سرشو به نشونه تایید تکون داد،من اون لبخند رو خوب میشناسم...بدترین نوع لبخند...لبخندی که هدفت از به وجود آوردنش اینه که اشکات به وجود نیان!
+کاترین بیا بیرون کارت دارم!
بئاتریس نگاه مشکوکی بهم انداخت و گفت:
-چیه که من نباید بدونم؟
+میفهمی!
خندید و گفت:
-بیخیال
کت بلند شد،از در بیرون رفتم و وقتی مطمئن شدم اون داره دنبالم میاد،سرجام وایسادم
اون به نظر خیلی آشفته میومد،موهاشو پشت گوشش گذاشت و گفت:
-لطفا بخاطر اون حرفام از دستم ناراحت نشو ولی خیلی نگران جیدم اون هیچی نمیخوره،شبا خوب نمیخوابه،همش هم بیخودی گریه میکنه...بدنش خیلی ضعیف شده و فکر نمیکنم تحمل حمل یه بچه رو داشته باشه!

Don't Forget [Z.M]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang