از سر جام پریدم و سمتش برگشتم،دست به سینه وایساد و گفت:
-من مسخره تو نیستما!
وقتی فهمیدم جید پشت دره حمومه، در رو بستم و جوری تظاهر کردم که انگار تازه از حموم اومدم.
+چیشده کت؟
لبخند پر افتخاری زد و گفت:
-حدس بزن!
اون چه مرگشه؟الان وقت بازیه؟
سمت تخت رفت و روش نشست،ابروهاشو بالا داد و گفت:
-یالا!
+لطفا بگو حوصله ندارم
لبشو سمت پایین آویزون کرد و گفت:
-کل شب بیدار بودم فقط برای اینکه چیزی که میخوایی رو گیر بیارم...
+خب؟
اون نگاهشو سمت پتو برد و بعد با اخم یه چیزی از لاش بیرون کشید.
وقتی اون پارچه قرمز رنگ رو سمتم گرفت متوجه شدم که لباس زیره جیده و ته دلم لرزید.
-تو داشتی خوش میگذروندی!
با عصبانیت سمتش رفتم و اونو از دستش قاپیدم و گفتم:
+آخرین باری که چک کردم یه مرد بودم
خندید و گفت:
-خب من که ناراحت نشدم،خیلی هم خوبه
ولی وقتی بفهمی صاحب اون لباس زیر کیه،مطمئن باش اصلا خوب نیست
پاشد و با خوشحالی گفت:
-دیشب تو اداره پلیس،وقتی رایان داشت همه جا رو بعد رفتن جید چک میکرد گفت که اونو دیده
+جکسون؟
لعنتی،چطور؟پس چرا کاری نکرد؟
سرشو به نشونه تایید تکون داد و گفت:
-بیا بهت نشونش بدم...انگار داشت شمارو میپایید و تنها هم نبود!
***
با دقت به عکسایی که رایان فرستاده بود نگاه کردم...دوباره اون دختر با موهای بلوند و صورتی که پشت به دوربینه!
-مطمئنی دختره رونمیشناسی؟
+آره،شاید دوست دخترشه هرچیه خیلی موذی به نظر میاد
کاتیرن گوشیو از دستم گرفت و گفت:
-مهم نیست...ولی یه خبر خوب برات دارم!
بالاخره یه چیزی باعث میشه که خوشحال بشم،با ذوق گفتم:
+چی؟
-جکسون شاید داشت شمارو میپایید ولی رایان گفت که هرچند وقت یه بار اونجاست
خب اون تقریبا کارش مثل پلیسه،شاید اون گروه دولتی نباشه و یه جورایی غیرقانونی باشه ولی بازم به یه سری اطلاعات از پلیسا احتیاج داره،با عقل جور میاد.
با لبخندی که از سر پیروزی بود گفتم:
+خب میخوایی چیکار کنیم؟
نیشخندی زد و گفت:
-تعقیبش میکنیم
لبخندم محو شد...چون نمیشه تعقیبش کنیم!
+نمیشه
اخم کرد و گفت:
-چرا؟
+خطرناکه
لبشو روی هم فشار داد و دیگه چیزی نگفت.
-اصلا هم خطرناک نیست
کارلوس؟با شنیدن صداش لبخند زدم و سمتش برگشتم.
چمدونش کنارش بود و مثل همیشه توی شیک ترین حالت ممکن اونجا بود.
کاترین با خوشحالی بغلش پرید و پاهاشو دورش حلقه کرد.
+به موقع برگشتی کارلوس!
کاترین ازش جدا شد و اون گفت:
-کای همه چیو گفت،منم با خودم فکر کردم که حتما به کمکم نیاز دارین
خندیدم و سرمو تکون دادمو اون ادامه داد:
-ایده تعقیب،کاترین عالی بود،چرا گفتی خطرناکه؟
اون که حالا جدی تر بود،چند قدم بهم نزدیک شد و منتظر جوابم بود.
خطرناک بودن فقط یه بهونس...من میترسم،نمیخوام کسیو از دست بدم
+چون...
لعنتی چرا هیچ بهونه ای ندارم؟
کاترین دستاشو بهم کوبید و گفت:
-خب عالیه!فقط باید منتظر تماس رایان باشیم!
این دختر همیشه باید به حرف خودش برسه!
YOU ARE READING
Don't Forget [Z.M]
Fanfictionبعضی چیزها ناخواسته از ذهنمون پاک میشن... ولی عشق حتی در فراموشی هم فراموش نمیشه! [Sexual Content+18]